لابه لای تمام تصویرهای بجا مانده از جنگ دوازده روزه، تصویری نیمه شفاف است که خوب به خاطر دارم! نیمه شب بود به گمان. چشم هایم را با وحشت از صدای شلیک پدافندها باز کردم. توی تخت خواب بودیم. رو به روی هم. بلافاصله نگاهم با نگاه جان یکی شد. به هم خیره شده بودیم. او پیش تر از من بیدار شده بود. با نگاه از ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بعد از تکاپوی زیاد توانستم به استخر بروم. راستش این استخر رفتن هم برایم یک غول بود که باید حلش می‌کردم. دوباره کلاس شنا ثبت نام کرده‌ام و از فردا ادامه آموزش را می‌روم. دلم می‌خواهد توی قسمت عمیق هم بتوانم شنا کنم. هر چند بسیار می‌ترسم. دیروز قبل از رفتن استخر، چشمم به کتابخانه‌ام افتاد. دفتر یادداش ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

خب امشب بالاخره یکم حالم بهتره! البته اینکه امشب مهمونی دعوت بودیم هم بی تاثیر نبود تو روحیه ام! حالا میخوام با تنبلیم بجنگم! از امروز روزی نیم ساعت زبان میخونم و ۴۵ دقیقه مطالعه ی ازاد! کتاب صدسال تنهایی صفحه ی ۸۰ ام ترجیحا اول اونو تموم کنم! اینا به کنار غول اصلی درس خوندن برای کنکور ارشد برای سوم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یکی از بزرگترین اشتباهات زندگیم آوردن حیوان خونگی بود اسفند ۹۷رفتیم و یه دونه بچه خرگوش کوچولو گرفتیم و تا الان کنارمون بود امشب وقتی داشتم نماز عشا میخوندم یه صدایی اومد یه صدای خیلی شدید بعد نماز رفتم دیدم خرگوشمون دراز افتاده و جون نداره.خیلی شب سختی هست شاید کسی که حیوون خونگی نداشته درک نکنه ام ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

کاش آدم می‌تونست خانواده‌ش رو هم مثل دوستاش، خودش انتخاب کنه. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چه خوبه اینجا رو دارم بدون هیچ بده بستانی از حال همدیگه با خبر میشیم به همدیگه دلداری میدیم .حال همدیگه رو خوب میکنیم به همدیگه امید میدیم .یادم افتاد چند سال پیش که توی یه بخش کار می‌کردم یه مسئول داشتیم خداییش خودش کاری بود اما حس بدی بهت میداد یه کار سخت رو مثلا ۹۷درصد درست انجام میدادی نمی‌دید و ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دفعه قبلی که پسر مریض بود خیلی محکم بودم این سری خیلی ضعیفم + خدارو هزاران هزار مرتبه شکر من عاشق این زندگی‌ام با تمام تلخی ها و سختی هاش مادر بودن رو همسر بودن رو و هرچیزی که هستم و میخوام باشم با تمام وجود میخوام سختیشم به جون میخرم هیچ اشکالی نداره‌‌.... ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ثانیه به ثانیه داریم به 30 تیر نزدیک و نزدیک‌تر میشیم و من فکرشم نمیکردم اینقدر از تابستون متنفر باشم! همیشه متنفر بودم! به خاطر حساسیت‌های فصلی، به خاطر گرمای زیاد، اما 30 تیر قرار بود این نفرت‌ها رو بشوره ببره نه که بیشترش کنه! نشستم توی تاریکی. حالم از خوب بودن خیلی دوره... دارم به این فکر میکنم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نمیدونم چه سرنوشتی در انتظار مردم سرزمینمه! میترسم از اینکه دلتنگ این روزا بشم! جدیدا هر کاری که میکنم میگم خدایا شکرت، یه وقت نشه در اینده حسرت همین چیزارو بخوریم! خرید کردن، رستوران رفتن، پارک رفتن، غذا ی گرم، اب خنک، خونه ی خود ادم، درامد، شغل، امنیت و... وای خدا احساس میکنم دارم دیوونه میشم! من ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

آخربن خط کتاب رو هم میخونم و میبندمش و کنار میذارم وقتی به خودم میام میبنم حین کتاب خوندن باز با جوش های ریز صورتم ور رفته ام و جای جای صورتم قرمز شده مدتی بود این عادت مزخرف از سرم افتاده بود اما باز برگشت تشکم رو جایی میندازم که بیشتر باد کولر میخوره و بعد از خاموش کردن لامپ دراز میکشم امروز از خو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید