ببنید عزیزان زندگی خیلی غیر قابل پیش بینیه! مثلا همین پست قبلی و بیین که مال تقریبا چهار ماهه پیشه، من نه تنها قرارداد خاصی نبستم حتی از نظر کاری بدتر از تمام سال های قبلمه، حتی ارشدمم تموم نکردم چون جنگ شد و همه چی به تعویق افتاد. گفتم جنگ!! باورم نمیشه هنوز واقعا بعد چهل روز هنوز تو بهتم، چی شد؟ چ ...
بالاخره این تعطیلات عید هم تموم شد یک هفته اولش کابوس بود، یه جنگ واقعی با میم داشتیم در واقع یه جنگ نه چندین جنگ! بعدشم که مسافرتی که زهرمار بود، عید دیدنی هایی که از اونم بدتر. هفته دومش سعی کردیم جبران کنیم. بیرون رفتیم، جاهای جدید رفتیم، غذای کره ای امتحان کردیم، تاتر کمدی رفتم، شهر کتاب رفتم و ...
به این نتیجه رسیدم تو پی ام اس دلم بیشتر میخواد بنویسم! به امسال نگاه میکنم لقب بدترین سالو نمیشه بهش داد چون بدتر از امسال هم گذروندم ولی لقب سال بد و شل و ول و میشه بهش داد. لقب بلاتکلیفی درکار رو به عنوان گل سر سبد میگیره. اول امسال دقیقا از خود فروردین تا اوایل خرداد خودمو کشتم و کلاس تی تی سی ...
همین یه ربع پیش داشتم فکر میکردم کاش هیچ وقت، اون شب برنامه بادو رو نصب نمیکردم، کاش فردا شبش که نصب کردم با تو حرف نمیزدم و کاش فردا عصرش تو باکارا تو اون هوای سرد و عجیب زمستون نمیشستم جلوت و پشمام نمیریخت از تقدیر که چجوری تو رو سر راهم قرار داده که این جوری دو سال بگذره و دچارت بشم کاش اون بادو ...
یه ادمی حدود سه سال پیش قبل این که وارد رابطه با میم بشم هم صحبت بودیم، اوج خودخواهی و من درون این ادم دیدم! واقعا مردای مردادی عجیب مودین، این جوریه دنبال کارای خودشه اون وسط مسطا شد به تو هم یه سلامی میکنه نشد که هیچی قشنگ از اینا بود یه روز امیدوارت میکنن یه روز ناامید یه روز تا ته عشق میبرنت یه ...
یک ماه طاقت فرسا و عجیب و شلوغ و پر اتفاق تموم شددد امتحانارو دادم، از بچه ها امتحان گرفتم و توی یک هفته سعی کردم ۳۰۰ تا برگه رو صحیح کنم و برسونم، موهامو بلوند کردم قشنگ ترین رنگی که میتونستم بکنم، عروسی سین شد و به عنوان تنها خواهر عروس سنگ تموم گذاشتیم و الان اینجام این نقطه از زندگی. فکرم به این ...
این هفته هم تموم شد هفته دیگم میام میگم این هفته ی مهم زندگیمم انشالا به خوشی تموم شد😍 حالا باشه تمام دل نگرانیها و غصه ها برای بعد. اتفاق جالب توجه این هفته این که موهامو همون رنگ بلونده که میخواستم کردم و بسی خوشحالم😌❤️ ...
از شش صبح بیدار شدم رفتم مدرسه امتحانمم گرفتم کلاسامو برگزار کردم بعد با ۱۲۰ برگه امتحان بغل برگشتم خونه و نان استاپ تا خود الان صحیح کردم تا ببرم و انقدر دراز نباشه زبونشون دو هفته که درگیر امتحانا بودم و چقدر خستم کرد این دو هفته هم درگیر امتحان بچهها و عروسی سین واقعا بعدش میخوام یک هفته فقطططط ...
روز شلوغی بود مدرسه بچه ها امتحانمو داشتن و خیلی خسته شدم بعد اومدم خونه یوگا رفتم بعدش با میم بیرون و ساعت نه شبم خونه بودم. فردا باید صبح زود پاشم برم مدرسه دوباره امتحان دارن دلم میخواد واقعا از این شرایط درام. کتاب معجزه شکرگزاری و خیلی تعریفشو شنیدم ولی تا حالا نه کامل خوندمش نه انجام دادم تمری ...
از ته قلبم خوشحالم این ماه لعنتی داره تموم میشه چقدر ماه سنگین و عجیبی بود چقدر توی هر روزش حالم بد بود و گریه کردم..چقدر تحقیر شدم چقدر دعوا کردم.. چقدر برای انفاقای دورم خوشحال نشدم! چقدر حرص خوردم چقدر سر درد و چشم درد داشتم..چقدر حقمو خوردن.. چقدر زور شنیدم.. چقدر بهم ریختم.. چقدر به زور خودمو ک ...