من نمیفهمم اینی که توی سرم جا خوش کرده مغز من است یا مغز دشمن من؟ نشد ما یک کاری بخواهیم بکنیم و این تکه گوشت در هم پیچیده ساز مخالف نزند. میخواهی عادت جدید بسازی مقاومت میکند. میخواهی عادت قبلی را ترک کنی، راه نمیدهد. میخواهی بخوابی، خفاش شب میشود. میخواهی بیدار بمانی، هوس خواب اصحاب کهف میک ...
خانم ع هرچند دفترش شلخته می نویسه ولی یه نقطه مثبت بزرگ داره، وقتی میاد محصولش ازکارگاه ببره انلاین پول مارو پرداخت می کنه🫠 فردا قراره با عروس بریم خیابون قراره لباس بخرم و.. حتی نگران اینم LD بخرم مصرف کنم ولی خوب رو بدن من نمیشه حساب باز کرده یهو همه چی می پاشه به هم من دارم که کجا فکر می کنم درحا ...
وقتی میخوای دوچرخه سواری رو یاد بگیری، معمولا یکی از اولین نکتههایی که بهت گفته میشه اینه که به جلوت، به پاهات نگاه نکن. به جلوترت نگاه کن. من تقریبا همیشهی خدا اینطوری زندگی کردم. یادمه وقتایی که توی مدرسه زنگ آخر تایم اضافه میومد و همه میزدن و میرقصیدن، من داشتم برای امتحان فردا میخوندم. یا همیش ...
درسته که من امروز من نبودم ولی توام توئه همیشه نبودی امروز که دلم میخواست بفهمی حالم خوب نیست نفهمیدیم مثل همیشه قلبمو لمس نکردی برعکس همیشه فکرمو نخوندی نفهمیدی چقدر پرم از همه چیز و چقدر خوب نیستم راستش امروز محتاج عاشقانه شدنت بودم محتاج این بودم که بهم بگی من خوبم من کافیم ولی برعکس امروز ازم ای ...
سلام ... به زودی برمیگردم ...😄 ...
آه! من چقدر مشکلات عجیب و غریبی دارم با ابن شغل کوفتی ام.امروز می خواستم جدیدتربن مشکل را برای سارا تعربف کنم.گفت: - ببین تو ماهی یک بار یک مشکل بزرگ برات درست میشه.چه خبره اونجا؟ دهتم واماند.راست می گفت سارا.خودم حواسم نبود که مشکلات عین کوهان شتر سر راهم سبز می شوند و منم که چپ و راست شتر عوض می ک ...
خاکستری عزیزم، اگر جنگ اتفاق نمی افتاد من در حال گذراندن تابستان خود در آرامش و استراحت بودم. الان می فهمم امتحان شهریور چقدر می تونه تابستان رو خراب کنه. تما طول تابستان نگران این هستی که عقب افتادی و کم کاری کردی و حالا هم که نزدیک تر شدیم دیگه نمیشه به راحتی کاری کرد. همیشه نگران این هستی که امتح ...
دیشب نون روسی پختم جز همسر هیچکی از طعمش خوشش نیومد خوب بود زیاد نپختم موادش رو گذاشتم امروز بهش مواد مخصوص سمبوسه اضافه کنم ببینم چطور میشه؟ دیشب با کمک دختر دومی نون روغنی هم پختم و با شیره خرما خورده شد که خیلی با حاله. به دختر بزرگم میگم کار کردن تو آشپزخونه آدم رو چند لحظه از فکر و خیال جدا میک ...
ادامه قبل... علی به آسمان نگاه میکرد. نفسش بوی باروت گرفته بود. یک نامه در جیب داشت؛ نامهای که هیچوقت نفرستاده بود. برای برادرش نوشته بود. «مجید جانم، هنوز زندهای؟ تو رو به خدا صبر کن تا بیام...» عملیات در سومار شکست خورده بود. نیروهای ایرانی عقبنشینی کرده بودند. علی میان مجروحان جا مانده بود. ...
احتمال داره از طرف شرکت برم ماموریت به یه کشور اروپایی. همین که این احتمال هست که برم، خوشحالم میکنه. امروز اول صبح یه خانم پررو و عصبانی بیخخودی طلبکارم بود. از اون لحظه خشمم بالا اومد. کلا وقتی خشمم یکم بالا میاد، با اعتماد بنفس تر، محکم تر و کارآمدترم. کم کم دارم فکر میکنم دوشخصیتی ام. یه شخصیت ف ...