آدم وقتی بخواد ریسکای بزرگتری انجام بده باید از خطرات کوچکتر بگذره،این مضمون حرف امروزت بود و این یعنی خطر دیروز مقدمه ریسکای بزرگتره؟؟نمیدونم شاید من توهم زدم شاید صرفاااااااا دیروز حاصل یه خواستن بیش از حد بود ...
در این اوضاع و احوال خیط مملکت و در حالیکه اگر تا دیروز در سرشماری ها به عنوان رعیت در نظر گرفته می شدیم از دیروز تبدیل شده ایم به رعیت های حرامزاده و در حالیکه دعای کورش برعکس به آسمان رسیده و خشکسالی به مملکت شبیخون زده و ملت هر روز قبل از بیرون آمدن از خانه دروغ هایشان را مثل نقل و نبات در حیب ها ...
دیگر بس است . سالهاست صدایشان روی اعصابم قدم میزند . کفشهای بیادبشان را بر روح و روان ما میکوبند و خیال میکنند خانه فقط برای خودشان است . ساعتها سر و صدا، دویدن، کوبیدن، ریختن آب، خندههای بلند و بیفکر … انگار نه انگار زیر این سقف هم انسانی زندگی میکند که آرامش میخواهد، نه شکنجهی روزانه ...
نمیدونم چطوری قراره تو این جامعه زنده بمونم؟ حتی یک لحظه تنش حالمو بد میکنه. شاید چون همه زندگیم تنش تحمل کردم. ...
هر موقع که قرار باشه با این خواهرم تنها بمونم خونه، واقعا از مرخصی گرفتن پشیمون میشم. بیمسئولیت، متوقع و طلبکاره باز بحثم شد باهاش. فکر میکنه فقط خودش وجود داره و جالبه برام که اصلا بقیه براش موضوعیت ندارن. یک هفته و نیمه دارم غذا درست میکنم هیچی نگفتم، دو روز غذا درست کرده و ظرف شسته برای من قیاف ...
بسم الله این خانمی که عکس رو میبینید خاله ریزه کلاسمه همسر رو که میبینه میگه خانوم بابات اومده دنبالت😁 هرچی بهش میگم نه عزیزم بابای پسرمه نه بابای من متوجه نمیشه تو این عکس سرکار خانم مثل هر روز همیشه و هر زنگ قهرن، چون مداد دوستش رو گرفته و پس نمیده... و دربرابر دوستش که مدادشو به زور گرفته گفته ...
عجیبترین چیز بزرگسالی که خود زندگی نمیذاره زندگیت رو بکنی. انقد کار، انقد مشکل، انقد دوییدن، همهش برای اینکه بتونی یکی دو روز آروم بشینی و زندگی کنی. ...
1. واحدی که واردش شده ام واحد خطرناکی است و اطلاعات جالبی رد و بدل می شود و با توجه به اینکه من فعلا پست سازمانی دارم به ناجار دسترسی به تمام اطلاعات و سامانه ها به من داده شده دست اما خوب من ادم کنجکاوی نیستم و کاری به کار کسی ندارم.تا اینکه امروز دیدم از بالا به آمحسن دستور داده اند برای یک آدم کل ...
تو از سگ میترسیدی! بزرگ و کوچیک فرقی نداشت! جیغ میکشیدی میرفتی پشت من قایم میشدی! یا بازومو محکم میچسبیدی! از این رفتارت خیلی خوشم میومد! ناز بودی و نازتر میشدی! بعضی وقتا این بهم حس قدرت میداد! که تونستم یه سنگر باشم برات. بهم این حس رو القا میکردی که انگار روم حساب میکنی و من میتونم مردِ تو باشم. ...
هنوز نمیدونم خواب دیدم، رویا بود یا شاید یه کا.... نمیدونم ولی اتفاقی و خیلی روانی طور هردو امروز تصمیم گرفتیم تو استرس زا ترین شرایط ممکن همدیگرو برای ۵ دقیقه ببینیم اینکه من خیلی روانیم و صد درصد پیشنهادتو قبول میکردم چیز عجیبی نیست این سبک زندگیمه وقتی حرف تو وسط باشه ولیییی اینکه تو یهو به طرز ع ...