بعضی وقتا احساس کمبود عشق می کنم. ...
این چند روز دختر خانهداری شدهبودم. این از من بعید است. من هیج وقت از خانهداری خوشم نمیآمده است. یخچال را تمیز کردم. آشپزخانه را تکاندم و شستم و حتی کل خانه را جارو زدم. اتاقم را تماماً جمع کردم. هر گاه به این درجه از جمع کردن میرسم از یک محله دلتنگی عبور میکنم. انگار با تمیز کردن، خودم را هم تم ...
نیمه شب دیشب حرکت کردیم به سمت ضریح خیلی خیلی خیلی خیلییییییییی شلوغ بعد از چند ساعت توی نوبت ایستادن بالاخره دستم رسید من اشک، من نگاه 🥹😭 در حد یک دقیقه نمی ذاشتن بیشتر بمونی وقتی تو صف بودم اینقدربهم فشاردادن که داشتم له می شدم بعدش یه کمر درد و دلدرد زیااااد طوری که حس می کردم یه چیزی توی شکمم خو ...
هر روز از کنار جمعیت عبور میکنم و تماشاگر افرادی هستم که گویی استاد زندگیاند؛ در هنر لبخند زدن، در سکوتکردن و حتی در دل نبستن. اما من، همیشه جایی از مسیرم ناقص است. هنگام لبخند، بغض در گلویم حلقه میزند و هنگامی که باید سکوت کنم، تمام اندوههایم را آشکار میسازم . بارها مقابل آیینه ایستادهام و ب ...
موقعیت: در حال گذر از برههی حساس " خب الآن چه غلطی کنم با این زندگی". ...
دو میلیون و پانصد هزار تومن هزینه گچ گرفتن انگشت شکسته پایم شد.بعددکتر ارتوپدی که پریروز پایم را گچ گرفت با اینکه کارش خیلی درست است یادش رفت بگوید چند دقیقه پایم را در هوا معلق نگه دارم تا گچ خشک شود و من هم که کلا همیشه نانم روی ساج است سربع پایم را پایین آوردم و تا دستیار دکتر متوجه شد و گفت پایم ...
نشستم برنامه ده روز آینده ام نوشتم. جمع بندی کردم ده روزه گذشته رو خوب نبود به هزار و یک دلیل + دلم الکی الکی گرفته! + من خیلی ترس از دست دادن دارم از مردن عزیزانم میترسم تو جنگ به اوج خودش رسید...جنگ به ظاهر تمام شد ولی این ترس موند...انگار جنگ منو با ترسم رو به رو کرد... انگار هرچی وابستگی عاطفی د ...
خیلی خیلی احساس خوبی دارم ینی امشب می بینمش؟ تورا دیده ام بعد عمری سلام ببین اشک شوقی که ریزد مدام * خونه یکی از دوستان خانواده گی زهره هستیم بینهایتتتتتت مهمون نواز طوری رفتار دارن انگار صد سال همو می شناسیم.. آدم این همه مهربونی می بینه عشق می کنه مارو هم به وای فای خونشون وصل کرده.. ...
خوشحال نیستم. امروز حس کردم آدمها باز دارن حرومم میکنن. من یبار حروم شدم توسط الف. عشقمو، وقتمو، جونترین ورژنمو به فنا داد. امروز وقتی ساعت کاریم تموم شده بود زیادی درگیر کار شدم. مدام تماس،... حس کردم زیاد ازم استفاده کردن بدون اینکه قدرم و بدونن. چ خواست بعد از کارم برم پیشش. رفتم و بیشتر راحتی او ...
میدونی، مهربونی فقط یه کلمه قشنگ نیس؛ مثِ پلیه که دل آدمارو به هم وصل میکنه. ولی سخته وقتی دستایی که به سمتت میاد، به جای گرفتن دستت، ولت میکنن و میرن. با این حال، بازم دلت نمیاد نامهربون باشی، حتی وقتی دنیا سرد و بیرحم میشه. تو مثِ یه چراغی که توی تاریکی میدرخشه، حتی اگه هیچکس قدرشو ندونه. ما ...