خوشحال نیستم. امروز حس کردم آدمها باز دارن حرومم میکنن. من یبار حروم شدم توسط الف. عشقمو، وقتمو، جونترین ورژنمو به فنا داد. امروز وقتی ساعت کاریم تموم شده بود زیادی درگیر کار شدم. مدام تماس،... حس کردم زیاد ازم استفاده کردن بدون اینکه قدرم و بدونن. چ خواست بعد از کارم برم پیشش. رفتم و بیشتر راحتی او ...
میدونی، مهربونی فقط یه کلمه قشنگ نیس؛ مثِ پلیه که دل آدمارو به هم وصل میکنه. ولی سخته وقتی دستایی که به سمتت میاد، به جای گرفتن دستت، ولت میکنن و میرن. با این حال، بازم دلت نمیاد نامهربون باشی، حتی وقتی دنیا سرد و بیرحم میشه. تو مثِ یه چراغی که توی تاریکی میدرخشه، حتی اگه هیچکس قدرشو ندونه. ما ...
تو هر جا که میری، رد پای مهربانی میذاری؛ حتی اگر کسی متوجه اون نشه. این رد پاها شاید کوچیک باشن، اما جهان را به مکانی بهتر تبدیل میکنن. شاید تو قهرمان بزرگ داستانها نباشی، اما برای کسی که نیازمنده، تو همهی دنیا هستی. مانا/1404 ...
دیروز بعد از کار ، رهسپار کلاس موسیقی شدم تمرین گروهی نداشتیم و با میلاد برگشتم. حالا میلاد کیست؟ میلاد یک پسر بیست و شیش هفت ساله ی بی نهایت مهربون و با شخصیت است که تازه سربازی اش را تمام کرده و موها و ریش و سبیلش دقیقا همرنگ موهای آن شرلی س. خیلی ام خوب ساز میزنه و ما ب واسطه ی کلاس موسیقی با ه ...
1. امروز که سراسر خانه بودم برای تنها چیزی که دلم تنگ شد پیاده روی عصرهایم بود.با اینکه دو تا اتفاق مزخرف تا حدی از خوشایندی زمان کاست.اما، همچنان تا عصر خوش خوشانم بود.سریالDeptQ را تمام کردم و نظرم در مورد آن مثبت لست.دیدنش بد نیست گرچه سوژه تا حدی تکراری بود.اما خوب زندگی کلا تکراری است دیگر.نمو ...
زمان دانشجوییم یه لپتاپی داشتم که خیلی دوستش داشتم! چون جزو اولین چیزایی بود که با پول خودم خریده بودم. از یه دکتر داروساز هم خریدمش! یادمه اون زمان خریدم 500 تومن! ولی انقدر ازش خوب نگهداری کردم و باهاش خوب کار کردم که تا آخرای سالهای دانشجوییم رو جواب داد! کلی باهاش ارائه دادم، برنامهنویسی کردم، ...
خیلی خوبه که تونستم عصبانیتم رو کنترل کنم اما نشخوار ذهنی دارم...میدونم که اگر خواستم عصبانیتم رو کنترل کنم و صبر کنم بخاطر اینکه کمتر آسیب ببینم و کمتر آسیب بزنم...اما این نشخوار ذهنی باعث آسیب زدن بخودم میشه...دلم میخواد به اون ارتقای ذهنی برسم که یک مسئله ای رو بتونم تا وقت معینش تو ذهنم پرونده ا ...
هم درگیر بیماری خودم هستم و بدنم سرناسازگاری داره هم هر وقت میام برم واسه درمان و جراحی یه مشکل دیگه سلامتی برام پیش میاد نمیدونم حکمت چیه؟ الان چند بار عقب افتاده و این بار هم. برام از خدا عافیت و عاقبت بخیری با دل پاکتون طلب کنید . یه مدت ترجیح میدم برم در لاک تنهایی .شاید زود بهتر شدم و برگشتم شا ...
وااای که امروز چقد عصبی شدم جوری عصبی شدم که دلم میخواست گوشی رو بردارم به طرف مقابل زنگ بزنم و سر ندونم کاری هاش تا میتونم سرزنشش کنم انقد کا اشکش در بیاد انقد که جیگرم حال بیاد بعدش بگم آخیشششش دلم خنک شد حقته اما اینکارو نکردم.. جاش یکم نوشتم یکم با طرف مقابل حرف زدم بدون گلایه کردن و به صورت غیر ...
مادرش عکس را بوسید، مثل همیشه . در قاب کوچک، چشمان پسر هنوز میخندید . بیست سال بود که جنازهاش را پس نداده بودند . مانا/89 ...