امروز برای اینکه حواسم پرت بشه زدم تو کار تمیز کاری راه پله و سرویس بهداشتی و آشپزخونه همه رو شستم ، حالا کل خونه رو بوی جرم گیر گرفته و بیرون نمیره موهایی که هنوز ازشون قطرات آب میچکه رو همونطور میپیچم لای حوله ، یه روز میزنه به سرم و کوتاهشون میکنم مچاله شده لای پتو منتظرم ساعت بگذره و برسه وقت رف ...
امروز احساس پررنگ ترس است. ترسیدهام و راستش از این ترس نمیدانم از این ترس چگونه استقبال کنم. از برنامه عقب که میمانم ابنجور میشود. حالا هم ترسیدهام. از خودم میترسم. چقدر بد است آدم از خودش بترسد. این ترس که میگویم شبیه این است که یک شیر دردنده روبرویم میبینم با دندانهای تیز. نگاهم میکند و گ ...
امروز جمعه ست . چه خوبه که دیگه هیچکسی اینجا نمیاد و نمیخونه ... امروز دو سه ساعت درگیر چندتا پارگراف فصل دو بودم فقط . دیکه تا آخر شب نمیرسم هیچ کاری بکنم چون میخایم بریم بیرون . بقیش میره فردا . من نباید اینقد غصه بخورم باشه ؟؟؟ ...
خاکستری عزیزم، روزها بی رحمانه تر از چیزی که هست می گذرند و من رو به سراشیبی امتحانات نزدیک تر می کنند. استرس و امتحان جز جدایی ناپذیر زندگی من شده و باید باهاش کنار بیام. امروز دلم می خواست برای خودم خط چشم بکشم ولی هر کار که کردم نشد. چون مدل چشم هام هم round و هم hooded هست. مشکل ترین مدلی که به ...
با چو دوستاش رفتیم سفر، به نزدیک های محل زندگی الف. چقدر از الف بدم میاد. آدم دوزاری. اول که رسیدیم بیشتر به الف فکر میکردم، به اینکه اگه عقلم سرجاش نیومده بود و باز باهر سازش میرقصیدم چی میشد؟ کابوس بود. نمیدونستم لب پرتگاهم اصرار داشتم که ادامه بدم چون کات از نظر چیز بدی بود. امروز اما انقد حالم ا ...
دلم به نوشتن نمیرفت اما معجزه صدای آرام بخش دریا ،کنار ساحل شنی همه جا آرووم و صدای خدای مهربان که بنده من همه چیز را برای تو خلق کردم و تو چقدر ناسپاسی. چشم هایم رو میبندم و فقط به صدای موج های آرووم گوش میسپارم خورشید بسیار زیبا پرتقالی پرتقالی خوشمزه و خوشرنگ کم کم میاد بالا،و این معجزه خدای مه ...
بسم الله میخوام پاییز رو دوست داشته باشم اما این آنفولانزا های لعنتیش نمیزاره... سرم خیلی درد میکنه ...چند هفته اس پشت سرهم سرما میخورم... سرما خوردگی خودم هیچ اینکه پشت من پسر مریض میشه ناراحتم میکنه..هنوز داروهاش واسه دوره قبلی سرماخوردگیش تمام نشده باز اول.. هرچقد میخوام ملاحضه کاری کنم نمیشه... ...
تولد خواهرزاده بود و نشد بیان اینجا😔 استوری گذاشتم و تبریک گفتم یه فیلم کوتاه از بچگی هایش داشتم زمانی که تازه یاد گرفته بود بهتر راه بره توحیاط دست همو گرفتیم باهم قدم می زنیم اینو فرستادم برای خواهرم یادم نیست اینوبه خواهرم نشون داده بودم یانه ولی الان فرستادم حس خوبی داشت ^_^ تماس گرفتیم بچه ها خ ...
امروز فصل اول تموم شد . حالا شب بیدار میمونم یکم فصل ۲ رو هم پیش میبرم خیلی اضطراب دارم . چند تا جوش عمیق هورمونی زدم . امروز سرخود بازم راکوتان خوردم . دو تا ورق دارم . حالا شاید یکشنبه دوشنبه برم دکتر که تحت نظر اون تا پایان این کار راکوتان بخورم خیلی خستم . بازم به انصراف فکر کردم ...
قسمت اول: آغاز خاموش باران آرام و بیوقفه بر سنگفرش خیس کوچه میبارید. بوی خاک تازه نمخورده در هوای خنک پاییز پیچیده بود و چراغهای کمنور کوچه با قطرههای باران میرقصیدند. گندم، کنار پنجره اتاقش ایستاده بود. شیشهها از بخار نفسهایش مه گرفته بودند، با انگشت لرزانش طرحی بیمعنا روی آن میکشید. اما ...