Forwarded From رادیو تراژدیدردسال و اندی مریم حسینیانمن درد را در قامت آدم‏‌‌‏‌‌های زیادی دیده‏‌‌ام. شبیه خضر است و همان لحظه‌ای که منتظرش نیستی سروکله‏‌‌اش پیدا می‏‌‌شود. ممکن است خودت را شرحه‌شرحه کنی که بشناسی‏‌‌اش ولی وقتی حواست نیست، آمده است، نگاهت کرده و رفته. تفاوت مهمش با خضر این است که گم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دستانش کتابی بی‌صدا بودند؛ هر چینش، فصلی از زندگی که تنها خودش خوانده بود. مانا/1402 بزودی..... ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

احسان همیشه نگاه سردی به پدرش داشت. از همان نوجوانی، انگار پدر برایش فقط صدایی بود که دستورات را فریاد می‌زد و هیچ‌وقت نپرسید: «حالت خوبه؟» یا حتی «دوست داری چی کاره بشی؟» اما پدر هم آدمی بود درگیر زندگی. دستی پینه‌بسته، کم‌حرف، با چهره‌ای که بیشتر از لبخند، خستگی داشت . احسان فکر می‌کرد پدرش دلیل ت ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ادامه انعکاس درد 1 مانی چیزی نگفت. نگاهش به عکس شکسته بود. قاب، درست از وسط صورت او ترک خورده بود. « خسته‌ام، مامان...» صدای مانی، شکسته‌تر از قاب عکس بود. مادر فقط نگاهش کرد. نه نصیحتی، نه توبیخی. تنها چشمانش پر از اشک شد و همان‌جا، در سکوتی تلخ، دستی بر موهای پسرش کشید. برای اولین بار، مانی نه عقب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

می‌گویند مجردها خوشبخت‌ترند. فکر می‌کنند تنهایی‌شان، آزادی است؛ سکوت خانه‌شان، آرامش؛ و نبودنِ کسی در کنارشان، انتخابی از سر رفاه. دست می‌زنند و هورا می‌کشند برای لبخندهای از دور؛ برای عکس‌هایی که بی‌کسی را فریاد نمی‌زنند، برای زندگی‌ای که زخم‌هایش زیر پوست مانده . اما کسی نمی‌پرسد آن‌ها شب‌ها با چه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

مقدمه خوب یعنی: یا ادامه می‌دم، یا می‌رم!واقعیت ساده‌ست:اگه توی ۵ خط اول مقاله‌ت مخاطب رو قانع نکنی که «ارزش خوندن داری»،رفته.و دیگه برنمی‌گرده.مقدمه فقط چند خط اول مقاله نیست.کلید ورود به ذهن مخاطبه.۱. مقدمه، قول مقاله‌ستمقدمه باید این ۳ تا کار رو با هم انجام بده:مقدمه باید این ۳ تا کار رو با هم ان ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تو فقط لبخند زدی. لبخندی کوتاه، بی‌صدا، به خاطره‌ی ساده‌ای و بامزه‌ی که یکی از دوستان قدیمی تعریف کرد. همه خندیدند، اما انگار فقط لبخند تو بود که به چشم آمد. حس کردی نگاهش روی صورتت سنگینی می‌کند. آن نگاه آشنا، که پیش از حرف، سرزنش را منتقل می‌کند. سرت را پایین انداختی، لبخندت پنهان شد، اما نه برای ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ار صفر تا صدمقدمه (بدون تعارف، با دل):یه روزهایی بود که وقتی یه نفر تو لینکدین فالو‌م می‌کرد، تعجب می‌کردم.وقتی یه نفر زیر یه پستم کامنت می‌ذاشت، فکر می‌کردم اشتباهی اومده اینجا.وقتی اولین مقاله‌م تو ویرگول یه لایک گرفت، چند بار ریفرش زدم ببینم واقعیه یا نه.صفر، برای من فقط یه عدد نبود.یه حس بود. یه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دلم داد زدن میخواهد. از آنها که بعدش گلویت درد میگیرد. از آنها که انقدر طولانی میشود که از یک جایی به بعد دیگر صدا ندارند. در خانه نمیشود فریاد زد. چون پشت بند فریاد، تو دهنی محکمی میخوری و انگ دیوانه بودن. بیرون هم نمیشود رفت. اجازه نداری. آخر بیرون دیوارهای خانه پر از گرگ است. نه که تو حضرت یوسف ه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

مانی، پسر نوجوان خانواده، از مدرسه که برمی‌گشت، در را محکم به هم می‌کوبید و بدون ذره‌ای توجه به اهالی خانه به اتاقش می‌رفت. مادر، با صدایی آرام می‌پرسید: «روزت چطور بود پسرم؟» اما مانی فقط با یک «خوب نبود» کوتاه جواب می‌داد و در را به روی سوال‌های مادر می‌بست . پدر و مادر مانی، هر دو درگیر مشکلات کا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید