بچه که بودم توی محله ای که زندگی میکردیم بچه های هم سن و سال من اکثرا دوچرخه داشتن. خیلی دوست داشتم منم یکی داشته باشم. تا بتونم کنارشون رکاب بزنم و باهاش مسابقه بدم. شور و اشتیاق عجیبی براش داشتم. اما پدرم هیچوقت اجازه دوچرخه سواری بهم نداد. همیشه از این میترسید که یه بلایی سرم بیاد. بخورم زمین دست ...
چند وقت پیش یه مصاحبه دیدم از یه خانم اهل ماداگاسکار که همسرشون ایرانی بود و این خانم هم از همسرش فارسی رو یاد گرفته بود چقدر هم شیرین زبون و دوست داشتنی بود بماند. مصاحبه گر انتهای صحبت هاشون ازش خواست ایرانی ها رو با یه کلمه توصیف کنه و ایشون هم گفت "شراب" و تفسیرش هم این بود که شما هیچوقت از بودن ...
استاد عزیزی یبار یه حرف قشنگی زد؛ گفت: «هیچ بچه ای خنگ نیست مگر اینکه شما از ماهی بخوایی از درخت بالا بره. اونوقت میشه خنگ کودن بی عرضه احمق» اون ماهی کارش شنا کردنه. نباید بزاریش از درخت بالا بره که...:) ...
خواهر نازنینم … تولد تو، یعنی روزی که مهربونی، صبوری و عشق، با هم به دنیا اومدن. تو اون آدمی هستی که حتی وقتی دلش گرفته، با یه لبخند، دنیا رو برای بقیه روشن میکنه . تو با دلت زندگی میکنی؛ با دل خاک، با دل گلها، با دل آدمها. با طبیعت دوستای، با غصهها مهربون، با شادیها بخشندهای . چقدر بیصدا ب ...
ما سه خواهر بودیم ... سه تکهی دلِ مادرم، سه ضربانِ آرامِ زندگی . یکیمان بزرگتر، صبورتر، مثل درختی که همیشه سایه دارد برای همه . یکیمان من، میانهرو، پلی میان آرامش و شور، میان گذشته و فردا . و دیگریمان، تهتغاریِ ناز، آنکه خندهاش همیشه از ته دل است و دلش، روشنتر از آفتاب ظهر تابستان . ما سه خ ...
هوا رو به تاریکی میرفت. دستان یخ زدهاش را بهم مالید. خودش را با پالتوی بیرنگ و روی خاکستریش پوشاند. پک محکمی به سیگار زد که چاله های دو طرف چهرهاش نمایان شد. ته ماندهی دودی که نتوانسته بود خود را به حفره ریه برساند از اتاقک دهان به بیرون پراکنده شد. سرفه امانش را برید. دستی به موهای کوتاه سپیدش ...
آدمها معمولاً بعد از رفتن، بزرگ میشوند. وقتی کسی میمیرد، ناگهان مهربانتر، بیاشتباهتر و دوستداشتنیتر از همیشه به نظر میرسد. سنگقبرها پر میشوند از واژههای قشنگ، از دوستت دارمهایی که دیگر به گوش نمیرسند و اشکهایی که ای کاش زودتر ریخته میشدند. اما من، دلم میخواهد همین حالا کسی بگوید "دو ...
دلم یه متن خیلی خفن میخواد. از اینا که هم خودم بعد نوشتنش خر کیف بشم هم خواننده هام خوششون بیاد، زیرش پر کامنت بشه؛ اما متاسفانه مغزم کار نمیکنه (T_T) نمیدونن باید چی بنویسم، درمورد چی بنویسم، چه سبکی بنویسم. بعد وسط فکر کردن به این موضوع کتاب هندسه بخش بردارها جلوم بازه اخه این چه وضعشه. بشینم گریه ...
چشم نواز شماره بیست و دو: امروز جزوه های هندسه و ریاضی دبیرستان رو واسه پیدا کردن چندتا فرمول ورق زدم. از مرتب بودنشون خوشم اومد واقعا :)))) ...
شده موقع نوشتن یک صحنه یا دیالوگ احساس کنی نوشتهت تصنعیه یا ندونی چطور باید ادامهاش بدی؟ شده چنین سؤالاتی ذهنت رو درگیر کنه؟ شخصیت چیه؟ چطور زبان و رفتارش رو بسازیم؟ چرا اینقدر در شکلگیری داستان اثر داره؟ اصلا وقتی پای شخصیتپردازی در ژانر جنایی وسط میاد باید به چه مواردی توجه کنیم؟ کارگاه […] ...