تو باید بدانی چه بر من گذشت چه شب های تلخی به جانم گذشت سرودیم نم نم من و آسمان که طوفان و رعدی ز حالم گذشت من و نام تو، یاد تو، فال تو، یکسره نفس هم کشیدم ز یادم گذشت... یه زمانی منم طبع شاعری داشتم. اصن نمیدونم وزن و قافیه هاش درسته یا نه. دو-سه سال پیش خیلی دوست داشتم اما کم کم ذوقم بهش کم شد. ...
از عجایب امتحان هندسه امروز اینکه حواسم به قدرمطلق نبود و شعاع دایره رو منفی بدست آوردم.... از کجا معلوم شاید توی یه دنیای دیگه شعاع دایره منفی باشه :))))) ...
بچههای دهه شصت، نه آنقدر بزرگ شدند که صدای توپ و تفنگ را از نزدیک بشنوند، نه آنقدر کوچک بودند که در پناه موبایل و اینترنت قد بکشند. آنها لابهلای آجرهای قدیمی و خندههای کمرمق، با لالاییهای نصفه و نان خشکِ سفرههای ساده، بزرگ شدند. نسلی بودند که خیلی زود فهمیدند "داشتن" همیشه ساده نیست، ولی "د ...
بچههای دههی پنجاه، بزرگ شدند...در صفهای نفت و نان،در سایهی خاموشیها،زیر آژیر قرمز و آسمان پر از ترس . کودکیشان را جنگ بلعید، جوانیشان را فقر در مشت فشرد،و پیریشان را بیعدالتی زودتر از موعد آورد . یاد گرفتهاند نخندند با صدای بلند،که شادی زیاد، زود گرفته میشود. یاد گرفتهاند دل نبندند،که بو ...
دختران و پسران دهه چهل… نسلی که آمدند تا زندگی کنند، اما تاریخ، راه دیگری برایشان نوشت. جنگ، ناگهان و بیدلیل، همهچیز را برید. خیلیها را با خودش برد؛ بدنهایی که هیچوقت برنگشتند، صداهایی که خاموش شدند، و رویاهایی که ناتمام ماندند. و آنهایی که ماندند… بزرگ شدند در سکوت. نه در جشنها، که در صفهای ...
بچه که بودم توی محله ای که زندگی میکردیم بچه های هم سن و سال من اکثرا دوچرخه داشتن. خیلی دوست داشتم منم یکی داشته باشم. تا بتونم کنارشون رکاب بزنم و باهاش مسابقه بدم. شور و اشتیاق عجیبی براش داشتم. اما پدرم هیچوقت اجازه دوچرخه سواری بهم نداد. همیشه از این میترسید که یه بلایی سرم بیاد. بخورم زمین دست ...
چند وقت پیش یه مصاحبه دیدم از یه خانم اهل ماداگاسکار که همسرشون ایرانی بود و این خانم هم از همسرش فارسی رو یاد گرفته بود چقدر هم شیرین زبون و دوست داشتنی بود بماند. مصاحبه گر انتهای صحبت هاشون ازش خواست ایرانی ها رو با یه کلمه توصیف کنه و ایشون هم گفت "شراب" و تفسیرش هم این بود که شما هیچوقت از بودن ...
استاد عزیزی یبار یه حرف قشنگی زد؛ گفت: «هیچ بچه ای خنگ نیست مگر اینکه شما از ماهی بخوایی از درخت بالا بره. اونوقت میشه خنگ کودن بی عرضه احمق» اون ماهی کارش شنا کردنه. نباید بزاریش از درخت بالا بره که...:) ...
خواهر نازنینم … تولد تو، یعنی روزی که مهربونی، صبوری و عشق، با هم به دنیا اومدن. تو اون آدمی هستی که حتی وقتی دلش گرفته، با یه لبخند، دنیا رو برای بقیه روشن میکنه . تو با دلت زندگی میکنی؛ با دل خاک، با دل گلها، با دل آدمها. با طبیعت دوستای، با غصهها مهربون، با شادیها بخشندهای . چقدر بیصدا ب ...
ما سه خواهر بودیم ... سه تکهی دلِ مادرم، سه ضربانِ آرامِ زندگی . یکیمان بزرگتر، صبورتر، مثل درختی که همیشه سایه دارد برای همه . یکیمان من، میانهرو، پلی میان آرامش و شور، میان گذشته و فردا . و دیگریمان، تهتغاریِ ناز، آنکه خندهاش همیشه از ته دل است و دلش، روشنتر از آفتاب ظهر تابستان . ما سه خ ...