تابستان همیشه با آفتاب سوزان و داغ بی‌امانش شناخته می‌شود؛ فصلی که همه‌چیز را به گرما می‌سپارد. اما درست در همان روزهایی که خورشید بی‌رحمانه می‌تابد، باران بی‌موقعی می‌بارد که انگار برای شستن داغ دل‌ها آمده است. بارانی که نه تنها کوچه‌ها و دیوارهای قدیمی شهر را خیس می‌کند، بلکه یادهای پنهان و فراموش ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ماه دوم تابستان است؛ فصلی که قرار بود همه‌چیز داغ باشد، حتی دل‌ها. اما امروز آسمان انگار دلش گرفته و طاقت سکوتش را ندارد. ابرها مثل بغضی پنهان، ناگهان سر باز کرده‌اند و باران بی‌هوا روی کوچه‌های داغ می‌بارد. زمین داغ، بوی باران را در خود می‌بلعد و عطر خاک خیس همه‌جا را پر می‌کند. رهگذران، زیر این با ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

پدرم خیاط نبود، اما دست‌هایش را اگر می‌دیدی، باور نمی‌کردی که لباس‌ها را با همان کوک‌های ساده و غیرحرفه‌ای، دوباره زنده می‌کرد. او بلد بود هر پارگی را مثل یک راز حل‌نشده بپوشاند و هر شکست را پشت وصله‌ای محکم پنهان کند. کوک‌هایش گاهی ریز بود و گاهی درشت، اما تمامشان از جنس محبت بود؛ کوک‌هایی که نه فق ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قفل‌های نامرئی زنجیرهای نادیده‌اند دل پر از بغض است. مانا/1404 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

رد پا گم شده زیر خاکستر امید فریاد می‌خوابد مانا/1404 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

صبوری یعنی خودت را نوازش کنی، وقتی هیچ‌کس نیست . یعنی زخم را ببندی، درد را بخندی، و به جای گلایه، لبخند بزنی . صبوری یعنی بگذاری زمان، کار خودش را بکند، یعنی بدانـی که زندگی گاهی دیر می‌رسد، ولی اگر بایستی، شاید با خودش چیزی بیاورد که تمام دلت را تازه کند ... مانا/1404 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

Forwarded From من ِآشفته (Arefeh Hajhosseini)عصر ارام پنج شنبه ست.خانه تمیز است.دوتا گلدانم را با گل های زرد کمرنگ و ارغوانی پر کرده ام و یکی را وسط میز گرد شیشه ای اشپزخانه و دیگری را روی میز چهارگوش هال گذاشته ام.برای قهوه سازم که بعد از پنج سال دوباره به راهش انداخته ام امروز قهوه ی دانه خریده ا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

*به چشمان مادرم* در مترو نشسته‌ای. سرِ خسته‌ات را به شیشه تکیه داده‌ای و صدای ریتم‌دار قطار مثل لالایی عمل می‌کند. چشمانت بسته می‌شوند. خوابت می‌بَرد. وقتی چشم باز می‌کنی، ایستگاهی ناشناس روبه‌رویت است. نه تابلویی، نه آگهی‌ای، نه حتی صدای هشدارِ درهای بسته‌شونده. بلند می‌شوی، گیج و خواب‌آلود، پا به ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ما آدم‌ها، گاهی شبیه پرنده‌ای هستیم که نه یادش مانده پرواز چطور بود، نه باورش می‌شود که هنوز بال دارد. گاهی شبیه چای سردشده‌ای که کسی دیگر نمی‌خواهدش، اما خودش هنوز طعم محبت را در جان دارد. آدمی‌زاد، موجود عجیبی‌ست — هم‌زمان هم در جست‌وجوی نوازش است و هم از نزدیک‌ترین دست‌ها می‌ترسد. کودکی را در آغو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

هر روز از کنار جمعیت عبور می‌کنم و تماشاگر افرادی هستم که گویی استاد زندگی‌اند؛ در هنر لبخند زدن، در سکوت‌کردن و حتی در دل نبستن. اما من، همیشه جایی از مسیرم ناقص است. هنگام لبخند، بغض در گلویم حلقه می‌زند و هنگامی که باید سکوت کنم، تمام اندوه‌هایم را آشکار می‌سازم . بارها مقابل آیینه ایستاده‌ام و ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید