Forwarded From Hαмιd ѕαlιмι (Hαмιd ѕαlιмι)زیر پل سیدخندان، موبایل یک مرد میانسال را زدند. چند قدم دنبال دزد موتورسوار دوید، یکبار داد زد "وایسا'، و همین. تسلیم شد. نشست روی جدول کنار خیابان و گریه کرد. من روبرویش ایستاده بودم، آن طرف خیابان، اما در واقع کنارش نشسته بودم و گریه میکردم. او همهی ما ...
به شاگردم، افسوس که پریز عمرش را خودش کشید. اگر میشد به عقب برگشت، به همان لحظهای که هنوز فقط طرحی محو در خیال خدا بودم، دست بلند میکردم و با جسارت میگفتم: نه، مرا نفرست ! چرا باید به جهانی بیایم که از همان کودکی یاد گرفتم سکوت کنم تا تنبیه نشوم؟ که گریههایم شنیده نمیشدند و شادیهایم همیشه بی ...
تنهایی، آن مهمان ناخواندهای است که بیسر و صدا وارد دل میشود و جا خوش میکند. گاهی مثل هوایی سرد و بیرحم میآید و قلب را میفشارد، گاهی هم چون سایهای آرام، در کنارت نشسته است، بدون هیچ کلامی. در تنهایی، آدمها با خودشان روبهرو میشوند، اما این روبهرو شدن همیشه آسان نیست. گاهی آدم آنقدر غرق افک ...
هدیه و هنر دستان خواهر بزرگم هنر دستان خواهر کوچکم تقدیم به خواهرانم خواهرها، سایههای گرم زندگیاند؛ کسانی که حتی در سکوت هم حضورشان آرامشبخش است. خواهر خوب، آن است که دستت را میگیرد وقتی زمین خوردهای، اما بدون هیچ غرّش و دعوایی فقط لبخند میزند و تو را بلند میکند. او رازهایت را محفوظ نگه میدا ...
بعضیها هیکلی درشت دارند ، صدای بلندی دارند، جای مهمی نشستهاند… اما دلشان؟ اندازهی یک تار مو هم نیست. نه اینکه ترسو باشند از مار و موش و تاریکی؛ نه، آنها از چیزهای مهمتری میترسند: از روبهرو شدن با خودشان. از گفتن حقیقت، وقتی پایش بیفتد. از پذیرش اشتباه، وقتی خطا کردهاند. از اینکه بگویند: آره ...
تا جایی که میدونم این داستان واقعیه: روانپزشکی گفته: پسره به مسخره ترین دلیل ممکن خودکشی کرده بود. به مامانش گفته بود هوس کتلت کردم. باباش پریده وسط برگشته گفته ..نه که خیل آدم مفیدی هستی، کارم میکنی، حالا دستور غذا هم میدی؟ پسره هم یه بسته قرص خورده و وصیت نامه نوشته که: « حق با باباست، من خیلی ...
🕵️♂️ Crawl Budget چیه؟ چرا گوگل نباید وقتشو با صفحههای الکی تلف کنه؟فرض کن گوگل یه مهمونهست.اومده خونهی تو (یعنی سایتت)، ولی وقت محدودی داره.میخواد توی خونه بگرده، اتاقبهاتاق ببینه چی داری، چی ارزش داره، چی جذابه...ولی اگه سر راهش پر از درهای قفلشده، راهروهای بنبست، اتاقهای خالی یا تکراری ...
بیست روز سکوتبیست روزه اینجا چیزی ننوشتم. نه به خاطر بیحوصلگی، نه به خاطر اینکه دیگه علاقهای نداشتم. فقط کار و زندگی هجوم آورد و اولویتها جابهجا شدن.این بیست روز بیشتر از اینکه عقبافتادن باشه، برای من مثل یک آزمایش بود. اینکه ببینم وقتی نمینویسم، چه اتفاقی میافته؟جوابش ساده بود: چیزی کم بود. ...
*محبتِ اضافه را رها کن؛ هرچه زیاد شود، روزی به حسرت تبدیل میشود. *خودم را سپردهام به تیکتاک؛ شاید ساعت بلد باشد درمانِ گذرِ زمان را. *دلِ بینوا باید تند بتپد، اما پیرانهسر آرام و سرگردان میکوبد. *سرِ مزار، برای مرده نمیگرییم؛ برای تنهاییِ خودمان اشک میریزیم. *وقتی دلَت را به دریای چشمم زدی، ...
*لبخندی که از سرِ احتیاج باشد، همیشه تهمزهی اندوه دارد. *به من قول دادی پناهم باشی؛ نگذار کلاغهای بیمهری دوباره نوک بزنند. *این روزها با فکرِ مرگ، مثل پرستویی که کوچ دارد، سبک میشوم. *وقتی جوانی آرزوی پیری بود؛ حالا که پیری نزدیک است، دلم جوانی میخواهد. ...