یه چیزی رو تازه فهمیدم. شهر نوشتن به زبان محلی خیلی راحت تر از فارسیه...:) ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

گاهی دل، از بس می‌سوزد، دیگر حرفی برای گفتن ندارد. سکوت می‌کند، نه از سر آرامش، که از دلخوری. سکوتی که صدایش بلندتر از هر فریادی‌ست. وقتی جانت، بودنت، تمام لحظه‌هایت را برای کسی خرج می‌کنی و در عوض تنها چیزی که به دست می‌آوری خیانت است... زخمی در جانت باز می‌شود که هیچ مرهمی ندارد . خیانت همیشه هم‌خ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قسمت 2 صبح، وقتی اولین نور آفتاب از لابه‌لای پنجره‌ی چوبی به داخل تابید، مونس چشم‌های خسته‌اش را باز کرد. صدای خروس‌های روستا، همراه با بوی نان داغی که مادر از تنور بیرون می‌آورد، پر شده بود در هوا. او دیشب را با فکرهای درهم‌وبرهم گذرانده بود، اما حالا، وقتی دستش را روی صفحه‌ی دفتر کهنه‌اش کشید، می‌ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

عاطفه‌ها گل‌های نازکی‌اند که در باغ دل می‌رویند، ولی دست ناپرهیزی که بی‌رحمانه آنان را می‌چینند، باغ را به ویرانه‌ای سرد بدل می‌کند. کشتن عاطفه، ریشه زدن بی‌احساسی‌ست در خاک جان؛ خاموشی ستاره‌هایی که شب‌ها را روشن می‌کردند، بی‌سروصدا ولی قطعی. آنجا که عاطفه می‌میرد، دنیا بی‌رنگ و سرد می‌شود، و دل به ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

داره بارون میاد و پاییز نزدیکه، فقط چند قدم مونده به پاییز و … بوی برگ‌های خیس توی هوا پیچیده، انگار زمین خودش رو برای خواب طولانی آماده می‌کنه. صدای بارون روی آسفالت، شبیه تپش قلبیه که از هیجان دیدار می‌زنه بیرون. پاییز همیشه همین‌طوره؛ انگار قرار نیست فقط فصل باشه، یک جور آینه‌ست برای دل آدم . هر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

Forwarded From Hαмιd ѕαlιмι (Hαмιd ѕαlιмι)صبح، شیمای چهارساله را بغل کردم، گریستم-نه بلند و نه طولانی- و سپردمش به گورکن. امیدوارم هرگز در خاکسپاری یک کودک بیمار که در خیریه زندگی می‌کرده و کسی برایش سوگواری نمی‌کند حاضر نباشید. خاکسپاری او در سکوت صبح گورستان زیاد طول نکشید و محو شد. دردهای بدنش را ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

باران که می‌بارد، دل مثل شیشه بخار می‌کند. خاطره‌ها پشتش نقش می‌بندند؛ بعضی روشن، بعضی تار. باران، هم زخم‌ها را تازه می‌کند، هم نفس را. مثل دستی که هم می‌نوازد، هم یادآوری می‌کند که هیچ دردی هرگز فراموش نمی‌شود . مانا/1404 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سکوتِ سنگین، یعنی دل پر است و زبان بسته . یعنی هزار واژه پشت لب‌ها مانده‌اند، اما راهی به بیرون ندارند . گاهی این سکوت، فریادی‌ست که فقط دل‌های شکسته می‌فهمند . این سکوت، تلخ‌تر از هر فحش و بلندتر از هر فریاد است . نسرین(مانا) خوش‌کیش/1401 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سفر، فقط چمدان بستن و جاده گرفتن نیست . سفر، گاهی قدم زدن در خاطرات است . گاهی گذر از خودت، از گذشته‌ات، از همه‌ی آن‌چه که مانعت شده بود . سفر، یعنی رفتن، حتی اگر جسمت نرود، دلت رفته باشد، به خانه‌ای که سال‌هاست خاموش مانده، به آدمی که هنوز صدا می‌زنی‌اش در خواب ... مانا/1404 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

آدم‌ها تو را برای خودشان می‌خواهند، نه برای خودت . دوستت دارند، اما آن‌گونه که به کارشان بیایی؛ نه آن‌طور که خودت هستی . تو باید شاد باشی... اما نه اگر غمگینی‌ات مزاحم خوشی‌شان شود . باید قوی باشی... اما نه آن‌قدر که بی‌نیازشان باشی . باید بمانی... اما نه وقتی رفتن، آرامش توست . باید بخندی، حتی اگر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید