او در سکوتی عمیق غرق بود، جایی که حرفهای ناگفتهاش تبدیل به دردهای تلخی شده بودند. در هر نگاه و هر لبخند، غمی پنهان داشت که کسی نمیدید. زندگیاش پر از حسرت و فرصتهایی بود که از دست داده بود. او یاد گرفته بود که تنها خودش میتواند به این سکوت پایان دهد، اما هنوز نمیدانست چگونه باید شروع کند . مان ...
داری برای همه مینویسی پس برای هیچکس نمینویسیاگه موقع نوشتن مقاله سئو از خودت نمیپرسی:«این نوشته دقیقاً برای کیه؟»یعنی هنوز داری برای همه مینویسی.و این، بدترین اشتباهیه که میتونی تو محتوا مرتکب شی.۱. وقتی برای همه مینویسی، باید «خنثی» باشیچرا نوشتن برای همه اشتباهیعنی:نه صمیمی مینویسی، چون ممکنه ...
آه جانانا دل امروز شاهد ماجرای بدی بودم … چه صحنهی تلخی رو دیدم … هوای داغ، ظهر خیابان معلم، و مردی که به جای نالهی درون، فریاد بیرون میکشد … یک دیوانه، یا شاید مجنونی که دنیا، گوشِ شنیدن دردش را نداشته … و بعد، خشونتی که مثل پتک فرود میآید، نه برای دفاع، بلکه برای خاموش کردنِ صدایی که هیچکس نخ ...
آه جانانا دل امروز شاهد ماجرای بدی بودم… چه صحنهی تلخی رو دیدم… هوای داغ، ظهر خیابان معلم، و مردی که به جای نالهی درون، فریاد بیرون میکشد… یک دیوانه، یا شاید مجنونی که دنیا، گوشِ شنیدن دردش را نداشته… و بعد، خشونتی که مثل پتک فرود میآید، نه برای دفاع، بلکه برای خاموش کردنِ صدایی که هیچکس نخواست ...
قدمهاش سنگینتر از همیشه بود. هر قدمی که برمیداشت، انگار یه کوه غم رو دوشش حس میکرد. نه صدایی، نه دستی، هیچی. فقط سکوت بود و یه راهی که هرچی میرفت، دورتر میشد. یادش میومد اون روزایی رو که واسه یه ایده، شبا تا صبح بیدار میموند، پروژههایی که با جون و دل تموم میکرد، و راهروهایی که خودش با دستای ...
قدم هاش سنگینتر از همیشه بود. هر قدمی که برمیداشت، انگار یه کوه غم رو دوشش حس میکرد. نه صدایی، نه دستی، هیچی. فقط سکوت بود و یه راهی که هرچی میرفت، دورتر میشد. یادش میومد اون روزایی رو که واسه یه ایده، شبا تا صبح بیدار میموند، پروژههایی که با جون و دل تموم میکرد، و راهروهایی که خودش با دستای ...
بیرون، کفشها واکس خوردهاند، پیراهن اتو کشیده است، لبخند آماده، صدای مردانهاش پر از مهربانی و آرامش. برای غریبهها، رفیقِ لحظههای سخت است؛ برای همکاران، مرد نمونهی مسئولیتپذیر. اما در را که میبندد، آن لبخند میمیرد. صدایش دیگر آرام نیست، تیز است، دستور میدهد، تحقیر میکند. زن خانه را نمیبیند ...
چشم نواز شماره بیست و پنج: پشت پنجه دست راستم (کنار همون زخمی که انگولکش کردم و جاش مونده) یه خال کوچولو و کم رنگ دارم... خوشگله...:) ...
دوازده سال گذشته، اما هنوز صدای قدمهایت در گوشم میپیچد. هنوز وقتی کسی "آقاجون" صدا میزند، دلم میلرزد. تو عاشق دخترهایت بودی، عاشق پسرهایت، عاشق زندگی، عاشق لبخند مادرم. آن روزهایی که بیمار بودی، ما هنوز باور نداشتیم که دلِ زمین بخوادت، ما هنوز آقاجون داشتیم... یادته موهای خواهر کوچکم رو که روی ص ...
با اینکه همیشه و همیشه اشک هایش را از خانواده پنهان کرده بود و به زور آن ها را پشت سد پلک ها نگه داشته بود تا خودش را به اتاق برساند، درب را پشت سرش ببند و به بهانه لباس عوض کردن قفلش کند، در فاصله کم بین دیوار و کمد و بخاری که انگار دقیقا به اندازه خودش ساخته شده بود بچپد، زانو به بغل بگیرد و بالاخ ...