#نپال ...
امروز راس ساعت ده، تمام گوشی های همراه، کامپیوترهای روشن وصل به سرورهای مختلف، بانکها و اماکن عمومی، آژیر خطر و اخطار قرمز دادند. برای آزمایش. سالی یک بار، این مانور آزمایشی انجام می شود که هم آدمها بدانند در چه صورتی چه آژیری شنیده میشود و هم صحت دریافت سیگنالها و همزمانی دستگاهها تست شود و هم اینک ...
چرا رفتیم سراغ جایزه نقد؟در تلویزیون اینترنتی خبرگزاری دانشجو توضیح دادم.@derakhte_tafakor Video is too big ...
غریبه در شهرفرامرز اصلانی ...
هر وقت عرصه زندگی بر من بسیار سخت میگیرد؛ که راه به جایی ندارم و "غریب شهرم و غریبه با همه کس"، که یک قدم مورچه ای فاصله دارم تا افتادن و گیر کردن در دام نقش قربانی، میروم سراغ چند پیام قدیمی که هر سال، عمر فرستاده شدن و فاصله شان با من بیشتر میشود. میروم سراغ این کلمات که مثل شولایی گرم و ضخیم، رو ...
راهنمایی بودیم. سوم. نشسته بودیم توی حیاطپشتی سایهخور مدرسه. یا زنگ ورزش بود یا معلمی نیامده بود که وقت کرده بودیم با خیال راحت دور هم بنشینیم به حرف. گمانم سال اولی بود که دوقلوها آمده بودند مدرسهمان. یکی تپل بود، آن یکی اضافهوزن داشت. آنی که تپل بود صورتش ظریف و قشنگ بود و آنی که اضافهوزن داش ...
قرصهایام را بالا میاندازم تا شاید از این خوابهای لعنتی راحت شوم. خسته شدهام از دیدن بیماری، مرگ، دعوا، بدبختی و مصیبت آن هم هر شب خدا! میگویند این خوابها افکار سرکوبشدهام هستن، بهفرض هم که باشد، آیا این عدالت است که توی بیداری با هزار و یک فکر و رنج و مشکل دستوپنجه نرم کنی و عدهای را که ...
بخشی از کیسهخوابام در کمد بالایی دیده میشود. جز یکبار که برای چک کردن سلامتش بوده هیچوقت از آن استفاده نکردم. یعنی لازم نشده. چندان اهل سفر نیستم و فقط برای روز مبادا خریدمش. در یک چرخ شبانه اطراف میدان گمرک لااقل ۵ سال پیش، چشمم افتاد به قیمت کماش و فکر کردم چه سودی کردم. چند سال بعد باید گران ...
این اصطلاح «سلفپارتنرد» که اما واتسون دربارهی خودش گفته، من را یاد خدابانوی باکره انداخت که بعضی از کهنالگوهای یونگی را نمایندگی میکند. از آن سالهایی که شیفتهی یونگ بودم، یادم هست که مثلاً هستیا خدابانوی باکرهای است که خلوتگزینی و مکاشفهی درونی را ترجیح میدهد و روی درونیاتش تمرکز میکند؛ ا ...
روی چمن ها دراز کشیده ام.لباس هایم کمی نم گرفته اند.عیبی ندارد.میل دارم با چیزی سبز و زنده بیاویزم،صدای اب تصفیه استخر میاید.صدای ضربه ی به توپ و فریاد این پنج پسر بچه ای که با خودم اوردمشان که روز تابستانی قشنگی برایشان بسازم.برگ های درخت بلند بالای سرم ارام تکان می خورند،نسیمی از روی صورتم می گ ...