این نامه را بین خرت و پرتهام پیدا کردم. ۸ بهمن ۹۸ نوشته بودمش.خواندنش حال خودم را خوب کرد. امیدوارم حال کس دیگری را هم خوب کند.«مریم عزیزم سلامامروز که دارم این نامه رو برات مینویسم توی یکی از سختترین روزای زندگیتی. تازه دو روز قبل برای ترم بعد انتخاب واحد کردی. پیش استاد راهنمات خجالت کشیدی و ا ...
راستش خیلی سعی میکنم که بنویسم ولی دستام برای حس الانم که قابل توصیف نیست، توصیفی نداره.تا دیروز ناراحتی هام فقط ناراحتی های خودم بودن و این روزا ناراحتی همه ی مردم، غم های پیش اومده، خونه های پودر شده، جسد هایی که هنوز حتی خاک هم نشده.ناراحتی هام بی حد و اندازه شدن.حس میکنم وطنم داره گریه میکنهوطن ...
تنها قسمت از ذهن و جسمم که شبها واقعاً میخوابه، دستها و پاهامه. طوری خواب میرن و بیحس میشن که هر روز صبح برای خاموش کردن زنگ ساعت پنج دقیقه توی خودم گره میخورم و بعد از تلاشهای فراوان، تسلیم میشم و دقایقی به صدای دیریرینگ دیریرینگ گوش میدم تا بالأخره حس به انگشتهام برگرده. ...
۴ سال تلاش کردم تا نرسم ب این نقطه ای که بگم دیگه نمیشه. دیگه توان ندارم. هر چی داد میزنم که دیگه توان ندارم، صدام شنیداری نداره. شایدم چون داد هام توی چشمامه. نه صدایی از گلوم.انسانی از نسلی خسته، وابسته و معتاد به گوشی توی دست، دور از ارزوهاش، تلاش های بی نتیجه، خستگی هایی که بین راه تصور میکنه ش ...
ما ارتباطمون با فامیل هیچوقت اونقدر هیجان انگیز نیست یا نبوده. شاید بیشتری موقعی ک حس کردم خیلی خیلی بهم نزدیکیم، ۱۳ بدر هایی که من ۸ سالم بود، ۹ سالم. بعدش دیگهکم کم همون ۱۳بدر ها هم محو شدن. ولی خب از وقتی اینستاگرامم اومد، توی گوشی خواهرم عکس های بیرون رفتن های خانواده ی داییم و خاله ام، یا دختر ...
بچه ها من گاوم؟!؟!؟!؟!؟ نه واقعا سوال شده برام. من جدی گاوم؟!؟!؟!؟!؟! نفهمم؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟! درس عبرت نمیگیرم؟!؟!؟!؟! جدی درس نمیگیرم؟!؟!؟ چقدر من گاوم اخه😂😂😂😂😂چطوری میتونم ی روز آروم زندگی نکنم. چقدر تصمیم اشتباه اخه. چقدر مسیر اشتباه. چقدر هی ب خودت بگی نه من فلان کارو باز نمیزارم روز آخر. چقدر آخه. ...
Forwarded From من یک درختم! (maryam shavandi)"چیزی شبیه به مجسمههای میکل آنژ":این توصیف اوریانا فالاچی، خبرنگار ایتالیایی، از امام خمینی است. بعد از مصاحبه تاریخیاش در سال ۵۸ در گزارشش تنها به مکتوب کردن سوالها و جوابها اکتفا نمیکند، از حال و هوای بیت امام، نوع برخورد اطرافیان و حسی که در مواجه ...
خودم از خودم میپرسم: «برای چی اینقدر پوست لبت رو میکنی؟» و خودم به خودم جواب میدهم: «میخوام ببینم بعد از پوسته و گوشته، به هسته میرسم یا نه!» بعد به بینمکی خودم میخندم و باز یک تکهٔ دیگر از پوست لبم را میکنم! ...
بعد از اتفاقات عجیب و اکثرا ناراحتکنندهای که این مدت برام افتاد، دارم سعی میکنم دوباره خودمو پیدا کنم و به زندگی دلخواهم برگردم.بهنظرم یک از سختترین قسمتای زندگی اینه که هی باید شکست بخوری و دوباره سر پا شی و این چرخه تمومی نداره. انگار زندگی ما هم مثل همون مورچهایه که هی دانه افتاده رو تا بال ...
یک غروبی سوار ماشین میشدم که درد پیچید توی زانوم و صورت بیرونیش شد ناله. کسی که همراهم بود، پرسید «مگه خوب نشدی؟» با لحنی که انگار کمکاری کردم. گفتم «بدترم شده.» گفت «مگه چیکار کردی باهاش؟» اینجا دیگر لحن نیاز نبود. کلمات تنها هم سرزنش داشتند. کلمات میگفتند این مدت لابد من کاری کردم یا نکردم که ...