لیوان چایی نبات رو هم میزنم .. بعد از کشک بادمجون میچسبه امروز صبح زود تر از آلارم بیدار شدم.. ساعت ۸ بود..آفتابِ تندی از پنجره تا جایی که من خوابیده بودم میتابید بخاری رو خاموش کردم و پنجره رو باز دوباره زیر پتو خزیدم..نسیم خنک و ملایمی در خانه پیچید.. صدای جیک جیک پرنده ای می امد.. هوا اصلا شباهتی ...
موقع دعوا و ناراحتیها تو رابطه ها نباید زور زد و بدترین کاری که میشه، انجام داد و یا زهر دارترین حرفی که میشه زد رو بزنی. این معمولا تهش پشیمونیه. 《حرفتو بزن اما مراقب باش پل های پشت سرتو خراب نکنی.》 ...
شب از نیمه گذشته. هنوز راه است تا صبح ولی بیرون صدایی هست. کسی با چیزی به سنگ میکوبد. شاید فرهاد است که تیشه به دست گرفته. اما این دور و بر فرهاد چه میکند. نزدیکترین عاشق بی شب و روز به اینجا شهریار است که بنشیند و برای ثریا شعر بگوید. یا شاید با کوهی که عاشقش بود حرف بزند. آی حیدربابا! دنیا، دنیا ...
خیلی وقته میخوام بنویسم و جور نمیشه.امشب، اوووه بعد مدت ها، اومدم چندتایی وبلاگ خوندم و هوس نوشتن کردم. امروز روز دلگیری بود.مثل روزهای قبل انرژی و انگیزه کافی نداشتم برای ادامه و به آرامی و در رخوت و سکوت گذشت.سکوت که میگم منظور گفتگوهای درونی با خودم هست وگرنه بیرون که با وجود دخترها و مخصوصا نبا ...
این مدت چند بار و با چند مصداق یک مسئله را دیدهام. آنقدر تکرار شده که دلم میخواست اینجا بنویسم که بیشتر به آن فکر بکنیم. شرح ماجرا طولانی نیست و نوشتهی کوتاهی خواهد شد. اما فکر کردن به آن مهم است. داشتم در نظر میگرفتم با چه کلماتی و با کدام مصداق آن را […] نوشته درک کردن صرفاً برای دیگران اولی ...
ما امسال ۲۲ بهمن متفاوتی داشتیم. صبح، زود بلند شدم و کاچی درست کردم. بعدشم همه رو مجبور کردم زود آماده بشن تا بریم راهپیمایی. ساعت ۱۰ و ۱۰ دقیقه کنار تالار وحدت پارک کردیم و ساعت ۱۲ برگشتیم. هوا واقعا سرد بود و این رکورد خوبی برای ما با سه تا بچه بود. هرچند خودم خیلی دوست داشتم بیشتر بمونم ولی همسر ...
کم کم دارد فصل جدیدی از زندگی جواد آغاز میشود، دانشگاه، باشد که بسیاری از فصل ها هم گذشتهاند. هر چند که به آن نیز عادت خواهیم کرد، ولی خب تازگی و هیجان دارد. ...
این هفته نشد که ببینمت و فکر میکردم که رفت تا هفته آینده ولی امروز وقتی وسط کارام یهو اسمتو رو گوشیم دیدم تمام جونم لرزید هیجان قشنگی بود راستش دیشب از شدت دلتنگی داشتم التماس خدارو میکردم که تو خوابم بیای و خب خدای بنده نواز من گفت خواب چرا کاری میکنم فردا ۲ ساعت باهاش تماس تصویری بگیری و یه دل سیر ...
در کارگاههای داستاننویسی اغلب از هنرجویان میخواهم که وقتی داستانهایشان را به بحث میگذاریم، درونمایهی آن را بیان کنند. مقصود از این کار این است که ببینیم آیا نویسنده در القای ایدهی مرکزی داستان موفق بوده و آیا به این منظور از تکنیکهای مناسب بهره گرفته است یا خیر. قاعدتاً اگر داستان کوتاه واج ...
روز بعد از یک شبکاری چون بابا امروز صبح میرفت، دل و دماغ خونه رفتن نداشتم کمی تو خیابونای اطراف گشتم و از کتابفروشی یه مقدار خرت و پرت خریدم و اومدم به یه کافه تو کوچه های کاهگلی و قدیمی شهر رو بام ، پشت یک میز چهار نفره ی چوبی نشستم ، هوا خنکه و دیگه تقریبا چیزی از ابرهای دیروز نمونده همه یا دو نفر ...