بلاخره اتاق تمیز شد. تکتک سلولام درد میکنه. با خواهرم همهی اتاق رو سابیدیم و دو تا کارگرم اوردیم وسایل رو انداخت بیرون. خواهرم خیلی زحمت کشید، نمیدونم چطوری ولی یک جایی باید بتونم این محبت زیادش رو جبران کنم. البته کل پروسهی تمیز کردن فان بود و سر به سرش میذاشتم. خواهرم برای کارهای خونه خودش کمکی ...
میان سالی خیلی میانه است. نه اونقدر ها متواضع و نرمی که کمرت خم بشه جلوی مادرشوهر و استاد و رئیس و طلبکار و هر کی که بهش مدیونی نه اونقدرها مغرور و شق و رق راه میری و سینه سپر می کنی و پیش به سوی آرزوهات می تازی بعد چهل سالگی دلت می خواد تا در اوجی بری از این دنیا...دوست نداری یکی یکی دستگاههای بدن ...
صبح گفت واسش سخته نباشم پیشش دیگه. یک هفته هر روز و هر شب کنار هم بودیم. من فکر کردم اوکیم اما یهو یه چیز ساده خیلی ناراحتم کرد، باهاش قهر کردم، بغضی شدم، ازش فاصله گرفتم. میخواستم ازش بخوام که پیام هاش و با اون ادم هم بهم نشون بده. مطمئن نبودم کار درستیه یا نه. یا اصلا هدفم چیه. جلوی خودمو گرفتم. ا ...
هزار سالم بگذره باز هیچ جوره نمیتونم با سوزن بی حسی دندونپزشکی کنار بیام چرا اینقدر این وحشتناکه:/ پ.ن. درد میکنه:( - حس میکنم لبم کِش آورده ...
کلافه ام، گرسنه ام، مشکوکم و غمگینم. نمیفهمم چرا انقد دلم گرفته. بخاطر برگشتن به روال سروکله زدن با رییس هول؟ یا بخاطر حرف های چ درمورد آهنگی که برا اون آدم فرستاده بود... یا اینکه مدتی یهم ریخته بود... یا خستگی راه... غم شب آخر سفر... نمیدونم. یا حتی اثر هورمون هام؟ اینکه چ نسبت به اون آدم هنوز ...
بعضی کارها واقعا با گفتن و درخواست کردن، مزهشون میره. من خودم آدم صحبت کردن توی روابطم و خواستههامو میگم. انتظار ندارم طرف علم غیب داشته باشه ولی واقعا بعضی چیزها خیلی بیسیک هستند و وقتی بگی داری خودتو کوچک میکنی! یه دوست صمیمی دارم، از اول دبستان همو میشناسیم و دیگه سال سوم دبستان تا الان صمیمی ب ...
بار اولی که سریال یوسف پیامبر پخش شد، من حدودا ۱۵ ساله بودم. یه عینک به چشمام زده بودم: بازیگر یوسف، زیباترین پیامبر خدا چه شکلیه؟ و بعد که نشونش دادند: چرا بازیگر یوسف اینشکلیه؟! این بار که این احسن القصص از تلویزیون پخش میشه، من عینکم رو عوض کرده بودم: مرحوم سلحشور چه منبری برامون رفته! خدا رحمت ...
گاهی دلم برای پرسیدن حال بعضیا تنگ میشه. این که بتونم راحت پیام بدم و بدونم هیچ دیواری بین ما نیست. پرسیدن حال واقعی، از اونا که جوابش ممنونم نیست. حالت چطوره؟ _ خوبم آخه میدونی اینجور شده- خیلی خوب نیستم این روزا چون.... این تکههای مکالمه که ارتباط رو از چیز سطحی به عمق یک انسان میبرن رو دوست دار ...
آفتاب دمِ ظهر روی قالی پهن شده بوی پاییز تو خونه پیچیده مامان مربای به پخته بابا رفته زعفرون بچینه ، قول داده جمعه منم با خودش ببره سبد پر انار توی راه پله هاست آبجی کوچیکه خودشو لای پتو پیچیده و تو خونه غلط میخوره منم چونمو رو بالشت تکیه دادم و از پنجره به قرمزی انارهای کوچیک میون زردی برگ ها نگاه ...
من تو را بر شانه هایم میکشم یا تو میخوانی به گیسویت مرا.. شجریان بخونه و ما اندکی غر بزنیم؟ همین.. ...