امروز اگر پریود نشم دست میندازم رحممو درمیارم میندازم جلو سگ. واقعا این ماه اذیتم کرد. به تاخیرم افتاده و سرویسم کرده. حال جسمی و روحیم رو به شدت تحت تاثیر قرار داده البته که نوسانی اما بازم. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

مصطفای من هر چند وقت یک بار، یه حکایت شگفت انگیز تو چنته داره. امروز تعریف کرد یکی از دوستانش که دو تا پسر داره (یکی‌شون یازده سالشه)، چند وقتی هست که از همسرش جدا شده. اما هنوز با همدیگه توی یک خونه زندگی می‌کنند! (باورش برام سخت بود.) هیچ کس از خانواده‌هاشون نمی‌دونه اینا جدا شدند. فقط خواهرِ خانم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

حقیقتش می‌خواستم دیگه چند روز پستی منتشر نکنم چون دیدم مثل اینکه این ۴ تا پست آخرم اصلا خوب و جذاب نبوده. البته نه اینکه چون لایک کم خورده ناراحتم، احساس می‌کنم از بس محتوا ضعیف بوده باید چند روزی پستی منتشر نکنم تا نوشته‌هام اصلاح شود.می‌دونید، تو ویرگول خدا شکر نویسنده زیاد است و نوشتن پست خوب کار ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

زیر پتو دراز کشیده‌ام و دارم فکر می‌کنم کاش یک پرنده بودم، آزاد و رها. امروز خسته‌ام و کمی ناامید. نمی‌دانم این ناامیدی از کجا سرچشمه گرفته است شاید هم همان خستگی باشد که گمان می‌کنم ناامیدی شده است. دلم می‌خواهد امروز بخوابم و نامرئی باشم‌. غیب شدن موقتی و نبودن زیر پتو‌ام ولی پتو همانند شنل پدر هر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

در ۱۴۱۶۳ روز از عمر می‌نویسم.۱۴۱۶۳روز چیزی نبود جز دورریز ثانیه، اسراف نفس.فکر می‌کنی دنیا همین‌قدر به ت مهلت می‌دهد؟به دنیا خیلی خوش‌بینی حسین جان.فکر می‌کنی لحظه زمامش در دست توست؟لحظه در دست بالایی است.پس همین نفس، همین دم و بازدم را هم به تو لطف کرده‌اند که در کف دستانت گذاشته‌اند.خدایت را شکر، ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از سرکار برگشتم، چ گفت به دوستش و دوست دخترش گفته بیان خونه. ذهنم درگیر این بود که چکار کنم. اولین بار بود میزبان بودم. حقیقتا خسته شدم و تمام تلاشم و کردم. سرعت عملم بالا نیس. چ کمک نکرد اولاش اما آخراش کار و جمع کردیم باهم. عالی نبود ولی قشنگ بود. میشد حضور من و به عنوان یه دختر تو زندگیش دید. دوس ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

.حقیقتش در گوگل سرچی کردم. می‌خواستم ببینم از ۸ سال پیش چه پست‌هایی در مورد آخر سال نوشته شده. برای همه سال ها مقاله پیدا کردم.مقاله‌ها را که نگاه می‌کردم و پروفایل نویسنده را باز کردم ببینم هنوز در ویرگول می‌نویسند یا عطایش را به لقایش داده و قید نوشتن در آن را زده‌اند. بررسی کردم دیدم اکثر نویسنده ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

همین عکس انگیزه نوشتن شدکاش اگر چوپان بودن کار موسی است ماهم لیاقتش را داشته باشیمبازهم گالری گوشی‌ام را نگاه کردم که عکسی پیدا کنم تا سوژه مقاله‌ای باشد. هرچه گشتم عکسی پیدا نکردم. یک لحظه یک عکس مورد توجه قرار گرفت که شاید زیاد مهم نباشد، ولی من از همان عکس اتفاقا موضوع مقاله را انتخاب کردم.من همی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

رابطه عجیبی شده. قرار بود قبل از 6 صبح از خونه بیرون بریم چون مادرش چن ساعتی برمیگشت. اما من این عدد و جدی نگرفتم و 6 و یک دقیقه درحالی بیدار شدم که مادرش برگشته بود و کفش من جلوی در بود. در نهایت ناچار به سلام احوالپرسی شدم. برخورد خوبی داشت ولی کاش آب میشدم میرفتم تو زمین. بعد با چ رفتیم کله پاچه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

معاشرت و گفت و شنود با آدم‌ها برای من از سه حالت خارج نیست. یک: بعضی‌ها انگار خمیر افکارشون بریده بریده است. موضوعات و دلمشغولی‌هاشون پراکنده است. آخرِ معاشرت با این آدم‌ها فقط برام خستگی می‌مونه و حتی از این معاشرت‌ها فراری‌ام. دو: بعضی‌ها خمیر افکارشون آماده و لطیف هست. آدم دوست داره باهاشون حرف ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید