داشتم پستای قدیمیو سایتو زیر و رو میکردم، یهو با خودم گفتم: "پسر! عجب بند و بساطی داشتیما! میتونی یه دل سیر خاطره برا بچههات و شاید بچههای فامیل تعریف کنی، از اونا که برا خودت به صورت غیرقابل توصیفی خنده دار و باحاله و وقتی برا کسی تعریف میکنی فقط بهت زل میزنن و میگن خب که چی؟" واقعا دلم برا نوشتن ...
امروز همه ش رو موود کار کردن نیستم. زور میزنم نمیشه. به این وقتای سال که میرسیم حس میکنم دیگه سال تموم شده. در واقع هم شده! کمتر از سه ماه مونده به شروع سال ۲۰۲۵! صبح رفتم بانک و کارام انجام شد. طبق معمول هزار تا سناریو چیدم که نکنه بهم چک ندن. که بگن بدهکاریت زیاده و مبلغش زیاده و فلان. اما خداروشک ...
بهش فکر می کنم و فکر می کنم و یه بار دیگه هم فکر میکنم ولی چون همهی این فکر ها مال یک نفره، نتیجه همشون هم یک چیز میشه. مشخصا. کاری که الان دارم میکنم مثل کاریه که چند دقیقه پیش کردم. نصفه شبه. از اتاقم رفتم بیرون و در رو یه جوری باز کردم که صدای قژقژ دردناکش در بیاد و انتظار داشتم یکی بیدار بشه و ...
از اواسط مرداد که شروع جابهجایی خانه بود تا به الان، یکی از فشردهترین دورانهای زندگیام را تجربه کردم. تصورش را هم نمیکردم که بشود اینقدر فشرده گذراند. الان هم که مینویسم، انبوهی از کارهای خرد و کلان منتظرم هستند. اما به خاطر خودم هم نیاز داشتم که کمی اینجا بنویسم. اول از همه بگویم […] نوشته ...
زهرای بابا سلام عمو که داشت بر می گشت گفتم فکر نکنی شفا پیدا کردی یعنی رستم شدی و کار سنگین می توانی بکنی یا هر چیز خواستی بخوری. مراقب باش. فقط از عمل جان به در برده ای. نمی دانم گوش کرد یا نه. پنج شنبه که شد برای دیدن مزارت آمدیم شمال. از قضا ماشین در جاده خراب شد و 2 شب خانه آقا جان رسیدیم. قصدم ...
خلاصه بعد از یک ماه اومدم بنویسم. تو این یک ماه اتفاقات زیادی افتاده! از به دنیا اومدن نی نی زهرا، تا دفاع دکترای داداشم، تا یه مصاحبه ی مهم برای من، تا اون اتفاقه که بلاخره افتاد (حتی زودتر از زمانی که پیش بینی میکردیم)، تا بردن اون جایزه ای که دو سال منتظرش بودم و بارها در موردش نوشتم. همه ی اتفاق ...
نمیدانم این چه سِری است که آدم هرچقدر بزرگتر میشود دور و برش خلوتتر میشود. میگویم شاید هم این قضیه فقط درباره من صدق میکند؛ نه اینکه من درونگرا و تودار و کمحرف و خلوتپسند و اینشکلی هستم، میگویم نکند مشکل از همین خصوصیتهای عجیبم باشد. وگرنه منطقیاش را هم که حساب کنی هرچقدر جلوتر میرو ...
امسال علاوه بر دخترها دوتا مسافر جدید داریم.یکی نفس که مجبورم با خودم ببرم و بیارمش و اون یکی هم یکی از همکلاسی های نهال.این مدت همش استرس اینو داشتم که سخت نباشه رفت و آمد با بچه؟ بدخواب نشه؟ اذیت نکنه؟ امروز ولی از پنج صبح دخترها بیدار شدند و ایشون رو هم بیدار کردند.بعدم تو مسیر برگشت خوابش برد و ...
از پنج و نیم صبح برای شیر دادن نفس بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد.پاشدم رفتم بیرون این اطراف یه چرخی زدم.هوا از دیروز که اومدیم، ابری و بارونیه.منتها بارونش نم نم و ریزه.تازه هواشناسی هشدار داده بارش های بیشتری در راهه.برای ما که از یک اقلیم خشک و یکنواخت و کم بارش اومدیم دیدن اینهمه تغییرات آب و هوایی ...
بله . شاید از عنوان این مطلب ، درست حدس زده باشید . صحبت درباره ی ایردراپ های تلگرامی است . چند ماه پیش یکی از اقوام نزدیک اومد خونه ی ما و گفت ی چیزی رو از تلگرام برات می فرستم . روش کلیک کن . منم گفتم چیه ؟ ویروس میروسه ؟ نع . من روی هیچی کلیک نمی کنم . خلاصه از اون اصرار ، از من انکار . آخرش گفت ...