لبخندی بود که زیر بارون گریه شد. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چراغ چی؟ روشن چی؟ اصلا چراغ کدام جا؟؟      خدمت تون عارضم که بالاخره بعد از کلی علافی ما توانستیم وسایل مدارهای الکتریکی فراهم کرده و به طفلان تشنه چهارمی عرضه کنیم تا که اکتشاف کرده چطور لامپی روشن میشه!    روش کار ما این بود که اول یک لامپ روشن کنند. بعد دو لامپ را روشن کنند و در غول آخر هم یک کل ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قبلا هم تجربه استمرار داشتم ، اما چیزی که الان بعد از 2 هفته استمرار رسیدم اینه که لازم نیست حتما کارهارو فشرده کنی لازم نیست حتما کارتو خفن انجام بدی قرار نیست حتما توی همون مرحله اول و اقدام اول کامل باشی. قرار نیست اگر میخوای گزارشی بدی کامل و همه چی تمام بشه. قرار نیست بعد از چند روز کارتو بیشتر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یه روز توی یه ظهر شلوغ، وسط کارای روزمره، همون لحظه‌ای که فکر می‌کنی زندگی روی ریل افتاده، یه چیزی یهو می‌زنه زیر پات. شاید یه حرف از طرف یه آدم غریبه، یه سکوت عجیب وسط یه مکالمه، یا حتی نگاهت به ساعت که داره دیر می‌شه و قراره یه قرار رو از دست بدی اما همچنان کیش و مات سر جاتی و تکون نمی‌خوری... فرق ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

"كيم نامجون"، ترانه‌سرایی کره‌ای، چند روز پيش متن يكى از نامه‌هايش را كه برای دوستش فرستاده بود منتشر كرد و زير آن نوشت كه "بياييد در اين زمستان با دوستانمان نامه رد و بدل كنيم". من هم انگار كه نامه‌نگارِ درونم سال‌ها توی كما رفته باشد، يك‌دفعه چشمش به جمال جهان روشن شد و به هوش آمد. ماسك اكسيژنش ر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

می‌فرمایند سیب را که بالا بندازی تا بیاد پایین هزار تا چرخ میخوره ... حکایت منه سال های قبل از خودم بیزار بودم امسال بدون هیچ اتفاق خاصی یواش یواش عاشق خودم شدم‌... حالا از دیدن جوشا و چاله هاشون رو صورتم نه تنها وحشت نمیکنم بلکه می‌ایستم و شجاعانه تماشا میکنم حالا جز جز خودم و صورتمو و بدنمو و دستا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

با دست‌های قرمزش سومین انار را می‌شكافد و من کمی آن‌طرف‌تر، در حالی كه بر لبهء بلندترين شب سال نشسته‌ام، به شب‌های بلندی فكر می‌كنم که آمدند و گذشتند و سحر شدند. با صدايش افكار مرا هم می‌شكافد: «يك سال پيش، درست همين موقع بود.»- خدا را شکر! بابت هر اتفاق خوبی كه افتاد و هر اتفاق بدی كه بايد می‌افتاد ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سلام امروز هم مثل دیروز به خاطر نمی‌دونم سرما یا آلودگی و این چیزا نیمه تعطیله. درواقع دانشگاه‌ها هم تعطیلن و با اینکه من برای کارم می‌تونم بیام ولی دیروز نیومدم. شنبه لپ‌تاپم رو گذاشته بودم اینجا و دیروز رو بدون لپ‌تاپ زندگی کردم (!) و حالا امروز با وجود تعطیلی اومدم که کارهای دیگه‌م رو جلو ببرم. ا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

وقتی نوجوان بودم بیرون بردن آشغال‌ها از خونه خیلی برام کار طاقت‌فرسایی بود و همیشه از زیرش در می‌رفتم. حضور توی مسجد به‌خاطر مراسم ختم هم از همین کارهایی بود که نمی‌تونستم انجامش بدم. مکالمه با آدم‌هایی که ازم چندین سال بزرگ‌تر بودن و اعضای درجه‌ی اول خانواده‌م نبودن که دیگه از همه سخت‌تر بود. مامان ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یه چیز جالب اینه که کلا همه‌چیز ساده‌تر از چیزیه که آدم توی ذهنش تصور می‌کنه. دارم می‌نویسم چون امروز دو بار این‌ خورده توی صورتم. داشتم در مورد یه رفتاری که بعضی وقت‌ها ناخودآگاه نشون می‌دم توی یوتیوب سرچ می‌کردم امروز، و تقریبا امیدی هم نداشتم که به چیز خاصی برسم. سرچ گشتم و گس وات؟ ریخته بود کف ی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید