Forwarded From خانومحنا (بيتا)بیست و چهارم: زندگی شجاعانه عجب چلهای شد، کشدار، سوگوار، تمام نشدنی.در دو روزی که گذشت دو نفر از کسانی که به من خیلی چیزها از ادبیات و قصه و روایت یاد دادند رفتند.اول تقوایی: تابستان سال ٩٣ شروع کلاسهای فیلمنامه نویسی بود که قرار بود سه ماهه تمام شود اما کش آمد تا زم ...
Forwarded From اتاق قرنطینه آفتاب تیز بود و پوست تو نازک. گفتم بیا دستها و صورتت را روغن بزن که نسوزد. گفتی نمیزنم. گفتم برویم عینک آفتابی پیدا کنیم. دو کولی مست، در بازار و خیابان راه افتاده بودیم دنبال عینکفروشی. دست آخر میان سه عینک دوبهشک بودی. گفتی کدام؟ انتخاب کردم و گفتم تولدت مبارک عزیز ...
Forwarded From November 25thبین اشیا دورریختنی و نگه داشتنی در رفت و آمدم. طبق عادت کوزهگر مشهور زمان، در اتاق خودم سه پهباد ترکیده و باقی اتاقهای خانه را تا حد قابل قبولی نظم داده ام. اتاق کار بزرگم را با اتاق کوچک بچه تاخت زدم. دارد بزرگ میشود و دوست هایش برای بازی می آیند و از این به بعد به فضا ...
Forwarded From کالیایفدر آگوست ۲۰۲۲، جنت وینترسن سخنرانیای راجع به هوش مصنوعی و بشریت داشت. عنوان سخنرانی این بود:«آیا انسان اونقدر باهوش هست که بتونه از شر خودش، جون سالم بهدر ببره؟»در انتهای سخنرانی، هلن والترز جلو میاد و ازش میپرسه:«آخر ممواری که نوشتی، میگی: عشق، کلمهی سرسخت. عشق، نقطهی آغ ...
Forwarded From تلخ همچون چای سرد (Atiye Mirzaamiri)از پسرک دوستم پرسیدم: چه خبر؟ مهد خوش میگذرد؟ جملهام تمام نشده بود که گفت پسری به اسم رادین اذیتش میکند. هرروز موقع بازی به بقیه میگوید او را راه ندهند، گاهی اسباببازیهایش را برمیدارد و از هیچ اذیتی دریغ نمیکند. یک جوری از آزارش در مهد برایم ...
Forwarded From Farnoudian Contemplationsدیروز روز طولانیای بود. تمام این روزهای کنفرانس و سخنرانی و ناهار و شام و مهمانی و شبکهسازی و ساختن برند شخصی و حرفهای و معرفی شرکت روزهای طولانیای هستند. باید حرفهات رو آماده کنی و جلوی یک عده که متخصص اون کار هستن و در بسیاری از موارد صاحبنظر هستن ارائه ...
Forwarded From دستخطنشستهام داخل مطب روانپزشک. فقط من و منشی قرتیاش هستیم. چون اینجا جای پارک پیدا نمیشود، با اسنپ آمدم و زود رسیدهام. مثل همیشه از هول دیر شدن. از بعد از مهمانی و تنظیم شدن با خواب پسرک -که او هم با خواب مهمانان هماهنگ بود- دو روز است سردرد و سرگیجه دارم. آنوقتها سر صف مدرس ...
Forwarded From در غیاب آبیهاآقای عزیز؛ شما را مثل سایهای با خودم همهجا بُردهام. برای همین از تاریکی مطلق دوری میکنم، آنجا سایهها به کلی محو میشوند. کمی نور برای تمام زندگی لازم است. از حالوروزم اگر پرسیده باشی، شبیه شعری است که در گلو گیر کرده باشد. جایی بین هست و نیست. با اینکه میدانی اگر ...
Forwarded From Hαмιd ѕαlιмι (Hαмιd ѕαlιмι)صبح، شیمای چهارساله را بغل کردم، گریستم-نه بلند و نه طولانی- و سپردمش به گورکن. امیدوارم هرگز در خاکسپاری یک کودک بیمار که در خیریه زندگی میکرده و کسی برایش سوگواری نمیکند حاضر نباشید. خاکسپاری او در سکوت صبح گورستان زیاد طول نکشید و محو شد. دردهای بدنش را ...
Forwarded From جیغ و جار حروف (Maryam)راهنمایی بودیم. سوم. نشسته بودیم توی حیاطپشتی سایهخور مدرسه. یا زنگ ورزش بود یا معلمی نیامده بود که وقت کرده بودیم با خیال راحت دور هم بنشینیم به حرف. گمانم سال اولی بود که دوقلوها آمده بودند مدرسهمان. یکی تپل بود، آن یکی اضافهوزن داشت. آنی که تپل بود صورتش ...