دیشب ساعت دوازده شب، دوست صمیمیام ویس داد. ویس را که باز کردم، داشت گریه میکرد و شکایت از شکست عشقیاش میکرد. که نکند من کافی نبودم، نکند اشتباه کردم، نکند زیاد متوقع بودم و داشت گریه میکرد. من همان موقع وارد تلگرام شدم، تنها جایی که آقای ح را دارم، یک نگاهی کردم، آهی کشیدم، صفحه را بستم. ویس دا ...
من خب بعد از یکسری اتفاقات اضطرابم به شدت بالا رفت. به حدی که پارسال یک ماه تمام غذا نمیتونستم بخورم و حالت تهوع داشتم و فهمیدم از اضطرابه. مجبور به مصرف دارو شدم. حالاااااا، حالااااااا من دارو میخورم و واقعا همه چی به تخمدونم شده. خیلی ریلکسم. اصلا درس، زندگی همه چی رو رها کردم. جدی میخوام برم دکتر ...
باز من گیر کردم توی پیاماس. باز افتادم توی دوره من خوب نیستم، من کافی نیستم. خداوندا این پیاماس چیه؟ هر ماه من دو سه روز قبلش یکی دو تا نوشته دارم با این عنوان که وای من بدبختم وای من افتضاحم. الان هم که توی غم غرقم و تنها چیزی که حس میکنم نجاتم میدم گریه کردن و یا بیرون رفتنه و هوا جوری گرمه ک ...
چه عنوان زشتی! اما از ته دلم این رو نوشتم. این روزها به مثال خرس قطبی می خوابم و حتی نمی دونم اثر قرصامه که بهم خورده یا خودمم! داروی ضد اضطراب که میخورم واقعا بیخیال دو عالم شدم و در حالی که میدونم دارم گند میزنم لبخند به لب ادامه میدم. چه زندگی شده بخدا. این چند روز واقعا غمگینم. از هر جهت ناراحتم ...
جمعهها هر چقدر بدویی انگار خاطرات زودتر از تو به تو میرسن و گیرت میارن. جمعهها دلتنگی موفقتر از توست حتی اگر کل هفته خودت را عاقل نشان داده باشی. دلتنگ شدم و انکارش نمیکنم. رمز هم از رمزهای قبلی است که اگر ندارید یا فراموش کردید بگید میدم: ...
داشتم فکر میکردم این پست را چگونه شروع کنم. از دوست داشن بگویم، دوست داشتن آقای ح که هر چقدر انکارش کنم باز هم رگههایی از آن را به راحتی را میتوانید در میان حرفهایم پیدا کنید یا از دوست داشتن کادوهایم تولدم بگویم! کادوهای تولدی که دوست های نادیده عزیزم فرستادند. فاطمه دوست قدیمی من از فضای مجازی ...
امشب قلب از خواب قصد دارم آخرین تیر را در قلبم فرو کنم و آقای ح را از اینستاگرام آنفالو و ریمو کنم. کار بسیار سختی برای من است، بسیار بسیار سخت. دقیقا شبیه این است که خودم را در معرض تیر تیزی قرار بدهم و خودخواسته بگویم بله عزیزم بفرما در قلبم فرو برو! این کار را راستش از این جهت میکنم که دیروز فاط ...
این چند روز دختر خانهداری شدهبودم. این از من بعید است. من هیج وقت از خانهداری خوشم نمیآمده است. یخچال را تمیز کردم. آشپزخانه را تکاندم و شستم و حتی کل خانه را جارو زدم. اتاقم را تماماً جمع کردم. هر گاه به این درجه از جمع کردن میرسم از یک محله دلتنگی عبور میکنم. انگار با تمیز کردن، خودم را هم تم ...
یک هفته نبودنم را بسیار دوست داشتم. نبودنم را به خودم یادآور شدم. مهمترین چیزی که در این هفته فهمیدم این است که آدمی باید روابط بسازد و خودش را در یک رابطه محدود نسازد. تولدم را دوست داشتم و راستش فکر میکردم حالا که از یک رابطه دوست داشتنی بیرون آمدهام شاید تولدم کمی برایم غمانگیز باشد. این گونه ...
حرف بزنیم. مسئله خاصی مد نظرم نیست. دوست دارم مثل دوستهای قدیمی کنار هم بشینیم و حرف بزنیم یا سکوت کنیم. دلم دوباره برای نبودن تنگ شده. دورههای از زندگیم، کمرنگ شدن رو انتخاب میکردم. اکانتهای شبکههای اجتماعیم رو محدود میکردم و میرفتم. حالا باز هم دارم به همون نقطه برمیگردم. فکر میکردم حالا ...