عجیب ترین تجربه زندگیم و داشتم. یه کارگاه شرکت کردم، دختری که کنارم نشسته بود خیلی شیطون و بشاش بود و با من خیلی خوب بود. ازم شماره گرفت که باهم گاهی بیرون بریم خوشحال شدم که دوستی پیدا کردم و قبول کردم. بعد از کارگاه پرسید برنامه ای نداری و باز من لال شدم و نتونستم مخالفتی کنم! رفتیم به سمت کافه، ی ...
میدونم میدونم. خیلی عجیبه اما کاتمون باز همون دیشب منتفی شد. امروز هم چن ساعتی باهم بودیم. من و به داداش کسی که سالها بود عاشقش بود نشون داد. حتی پاساژ هم رفتیم. بنظر میرسه از اینکه کنار من دیده بشه خوشش میاد. امروز برای بار دوم اب بطری و تو ماشین ریخت روم. یه بطری کوچیک نیم لیتری بود. غافل از اینکه ...
برای ۶امین بار باهام کات کرد! نمیدونم بخندم یا گریه کنم. تو زندگیم با ۶ نفر کات نکردم اما ۶بار ینفر با من کات کرده! جالبه که هر بار از سمت اون بود و برگشت هم از خودش. انقد دوسش داشتم که وقتی خواست برگرده پذیرا باشم. اما الآن دیگه نه. بخش مهمی از احساساتم بی جواب مونده. بار آخر ازش عصبانی شدم، اینبار ...
چ امروز خیلی دمغ بود. سعی کردم باهاش حرف بزنم، بهش توجه کنم و یا فقط کنارش باشم. هرکار میتونستم کردم اما زیاد اثر نداشت. در عوض ازم چیزی خواست که جوابم منفی بود و اون خواست سریع برگرده خونه. گفتم تاکسی نمیگیرم و میخوام پیاده برم. راه افتادم تا جایی که نتونستن بیشتر جلو برم. تو یه ایستگاه اتوبوس متوق ...
موقعیت خنده دار اینکه بیش از ۸ ماهه درگیر ب هستم. شدیدا درگیر. اونقدر که فکر و ذکرم شده بود اون. و اون هم دائم در حال بازی. نمیدونستم چرا اما ازم دوری میکرد و چون دلیلش و نمیدونستم حریص میشدم. هزارتا سناریو تو ذهنم ساختم و براساس اونها اقدام کردم و هر هزار بار شکست خوردم. ب نه بود و نه نبود. شبحی بو ...
دیروز به همراه چ و دوتا از دوستاش و خواهرش و شوهرخواهرش رفتیم خارج از شهر. چ واقعا حواسش بهم بود. نذاشت تنها بشم، حتی حواسش به ریزترین چیزها هم بود. با عشق زیادی نگاهم میکرد. تو نگاهش غرق میشدم. از شدت حسی که بهم داشت خجالت میکشیدم. کلا زیادی خجالتی بودم. گاهی خواهرش و دوست دیگه اشون باهم صحبت میکرد ...
یکی از تعطیل ترین روزهای ساله و من مجبور شدم بیام سرکار. نمیدونم چی شد اما بالاخره بغضم شکست و مسیر خونه تا شرکت هق هق گریم با آهنگ قاطی میشد. "دار و ندار من و دل رفته به تاراج جنون *** آینه ی باور من خفته خاکستر و خون" دیروز تراپیستم گفت فاصله جلسات و بیشتر کنم و امروز حالم طوریه که انگار خنجر خورد ...
تا حالا انقد کامنت منفی و بی رحم نگرفته بودم. شروع بازخوردهای منفی از دوستم بود. اونهم چن ماه پیش. وقتی گفتم بالاخره از الف عبور کردم و برای آشنا شدن با آدمها دیت رفتن و شروع کردم. خوشحال نشد که تونستم وارد مرحله جدیدی از زندگیم بشم. حمایتم نکرد. فقط احساس ناامنی بهش چیره شد و بعد از تعریف کردن داست ...
ترفندهای قبلیم برا دوست داشته شدن شکست خورد. نتونستم با راضی نگه داشتن آدمها، محبتشون رو داشته باشم. نشد جلوی طرد شدنم رو بگیرم. مسیر دوست داشته شدن گویا درست برعکسه. خیلی انسانی خودم رو باید اولویت قرار بدم. بهرحال الآن بیش از هر وقت دیگه ای حس تنهایی دارم. پیام هایی که سین نشدن، آدمهایی که ناچار ب ...
دیشب هم یه تجربه بینظیر دیگه کنار چ داشتم. با موتور شهر و دور زدیم. کلاه ایمنی نداشتم و با سرعت میروند. گاهی زیاد میترسیدم اما حواسش بود زیاد موتور و چپ و راست نمیکرد یا زیاد شتاب نمیداد. باهم آهنگ سلطن قلب ها رو خوندیم. و در آخر باهام اتمام حجت کرد که دیگه بدون رابطه ج.ی نمیتونه ادامه بده. و این مو ...