تنها بیرون رفتن واسم عادی شده. حالا کم کم سر صحبت و با آدمها هم باز میکنم. شما هم تنها اومدید سینما؟ شما هم دنبال کتاب میگردید؟ حس خوبیه. یه مکالمه نسبتا کوتاه و البته رضایت بخش؛ که باعث میشه از تنهایی وحشت نکنم. امروز سر رییسم جیغ زدم. کارهایی که انجام میدادم و نمیدید. این جیغ زدن خوبی ای که داره ا ...
خودم و گم کرده بودم. وحشت کردم از اینکه دوستی ندارم که باهاش وقت بگذرونم یا براش مهم باشم. اومدم خونه. مامانم گفت آدم دوست داتشنی و شیرینی هستم. گفت مطمئنه دوست خوبی پیدا میکنم. آروم گرفتم. همه چی دوباره واسم کافی و خوشایند شد. مسیری که تا الآن طی کردم خیلی نامرئیه. نیاز دارم گاهی فریاد بکشم. بگم دی ...
اتفاقی آهنگی پلی شد که ازش فراری بودم. وقتی تازه استخدام شده بودم، از اینکه شغل پیدا کردم، مرتبط با رشتم و با شرایط مناسب، ذوق زیادی داشتم. اوایل کارم هم فشار زیادی روم بود. از یه طرف اضطراب اجتماعی و از یه طرف نگرانیم از خوب نبودنم تو کار. چون اولین شغلم بود و نمیدونستم چطور میشه تو یه موقعیت کاری ...
بعضی احساسات هیچ جوره با عقل جور درنمیان. یکی از همکارهام گاهی سعی میکرد بهم نزدیک شه. من با تمام قدرت از خودم دورش میکردم. که اولین دلیلش الف بود، که باعث میشد ابدا به خودم اجازه ندم گزینه دیگه ای وارد زندگیم بشه و همینطور که الف هم مدام میگفت بهشون رو نده! دومین دلیل این بود که زیاد ازش خوشم نمیوم ...
فیلم It ends with us رو دیدم. حس های درهمی دارم. بیشتر رابطه من و الف مجازی بود اما تو همون مقدار کم حضوری هم گاهی حس میکردم مستعد خشونت فیزیکی هست. کلا وقتی عصبانی میشد هر حرفی میزد و بعد میگفت چون عصبانی بود اونطور گفته. قهر و خشونت و شک و خیلی چیزهای دیگه هم داشت. من بطور افراطی سازگار بودم. نمیف ...