_ شب یلدا چیکار می‌کنی بشیر؟_ با یه کسی قرار دارم._ با کی؟! چرا من خبر ندارم؟_ با زندگیم، با اونی که دلمو برده، با اونی که نورِ چشم و امیدِ قلبمه. با اون قرار دارم (خندید، از آن خنده‌های همراه با خجالت که قند توی دلم آب می‌کند.)_ ولی من مریضم، نمی‌خوام تو ام بخاطر من مریض بشی… اما خب… دلمم برات تنگ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

شما مرد عاشق ندیدین ، اگرم دیدین واقعی نبوده ! من تا حالا دوتا مرد عاشق دیدم ! با یکی حدود پنج سال و با اون یکی بیشتر از پونزده سال زندگی کردم ! من گریه های مرد عاشق رو برای عشق ش ، دسته گل خریدن های گاه و بی گاه و تلفن های طولانی شبانه رو دیدم ، ولی ، ، ولی شاید چیزی که منم دیدم واقعی نبوده ! امسال ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ترسم از این است روزی آید که دیگر در دنیا هیچ آیینه‌ای باقی‌نمانده باشد.اخر دنیا از اساس جای مناسبی برای آیینه‌ها نیست. دنیایی که خودش زنگار گرفته چطور می‌تواند آیینه‌ها را در خودش به خوبی نگه دارد؟ اینجا آیینه‌ها خرد و شکسته می‌شوند یا سیاه؛ و یا اینکه درون گنجه‌ای، صندوقچه‌ای، جایی دور از دست و پنه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تنهاییاین چند تا باور اشتباه درباره تنهایی هست که ممکنه شنیده باشی: اگر احساس تنهایی می‌کنی، یعنی…تنها زندگی می‌کنیمجردیسنت رفته بالامهارت‌های اجتماعی ضعیفی داریدرون‌گرا هستیاما علم تنهایی که توسط دانشمند «جان کاچیوپو» بررسی شده، می‌گه این باورها اشتباهه.تنهایی یه حالت روحی است که معمولاً با چالش‌ها ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

شماره یک: جهان پس از بیداریتاری دنیا مقابل چشمانش او را ترسانده بود.هیچ به خاطر نداشت. دریچه ی کپسول که باز شد در حالی که لباس بارانی زرد به تن داشت از ان بیرون امد و اطراف را نگاه کرد.دیدن منظره ی روبه رویش سخت ترین کاری بود که می توانست بکند. دو جسد پوسیده که هیچ نرمی ای روی بدنشان نمانده بود درون ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

به من چيزهايی دربارهء معنای زندگی می‌گويد و من طوری نگاهش می‌كنم انگار كه برای بار اول است واژهء زندگی را می‌شنوم...چشم‌هايم را می‌بندم و سعی می‌كنم كه به زندگی نگاه كنم. دنيا، از پشت سلول‌های نازك پلك، رنگی تاريك و متمايل به روشن دارد. نه آن‌قدر كه بگذارد ببينی و نه آن‌قدر كه از ديدن عاجزت كند.و اي ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

پشت میز نشسته بودم و داشتم تایپ میکردم که یهو چشمم خورد به عنکبوتی که گوشه میز بود. قهوه ای بود و نسبتا بزرگ. با اون پاهای ترسناکش دوید وسط میز و درست جلو مانیتورم وایستاد.همیشه از عنکبوت ها میترسیدم. اولین چیزی که دستم اومد رو برداشتم، یه کتاب بود، با حرکتی نرم و آروم آماده شدم که از دست عنکبوت خلا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سلام سلام:)حال شما احوال شما ویرگولیا؟!خب دیگه پست های من رو که میدونید چجوریه همیشه یا یه لیست درست میکنم یا یه اتفاقی رو شرح میدم😁 میدونم میدونم لازم نیست تعریف کنید، خودم حس میکنم که چقدر زیاد عاشقم هستید🙂😎 از وقتی اومدم دانشگاه و با کیلومتر ها فاصله از خانوادم دارم سپری میکنم،زندگی خوابگاهی رو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

انتظار وتاثیرش بر روح آدمی. مثبت است یا منفی؟انتظار؟ کدام انتظار؟ منتظر چیزی یا کسی بودن را انتظار می‌گویند. و منی که انتظار فلان چیز یا فلان کس را می‌کشم، منتظر نامیده می‌شوم‌. یکی از جنبه‌های انتظار، آن مبحث انتظار آخرالزمانی است که تقریبا در تمامی ادیان الهی و حتی بعضا غیرالهی نیز معرفی شده است؛ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تا به بازار جهان سوداگریم گاه سود و گه زیان می‌آوریماینجا اسم‌ش جهان است. اینجایی که در آن روزگار می‌گذرانیم. روزگار گذراندن کمی منفعلانه نیست؟ خودِ شاعر به زیبایی گفته در حال تجارتیم‌. آنطوری‌ها هم نیست که پا روی پا انداخته باشیم و نشسته در حال گذران اوقات باشیم. حرفم همین است. اینجا اسمش جهان است‌ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید