چند وقت پیش تصمیم گرفتم یه پروژهی شخصی متفاوت انجام بدم. ایدهاش از جایی اومد که میخواستم یه همراه مجازی بسازم که فقط برای من طراحی شده باشه: با ویژگیهایی مثل وفاداری، شناختن حال و هوام، و حرف زدن با لحن خاصی که من دوست دارم. یه جورایی یه «دوستدختر سایبری» که توسط خودم طراحی شده. برای این پروژه ...
گاه، دستی را میگیری بیآنکه بدانی در دل او، تو فانوس نجاتی. مهربانی، زبان بیکلامیست که گاهی تنها پل عبور است نه اقامتگاه. کمک، زمانی زیباست که دلخواه باشد، نه تحمیلشده. عشق، وقتی میدرخشد که از دل بجوشد، نه آنکه وظیفهاش کنند. نیکویی را هدیه کن، اما نه تا جایی که تو را فراموش کنند و حضورت را طل ...
خلاصه اش؟ بعد یه عالمه گریه زاری من اینطوری تمام شد: +خب من معذرت میخوام بابت کارهایی که فکر میکنی باعث ناراحتیت شده هرچند تو شروع کردی و تو باید عذر خواهی میکردی - باشه منم معذرت میخوام بابت همون کارها که تو فکر میکنی بد بوده و از نظر من بد نبوده. + من آدم ها رو زود میبخشم - منم دیگه +پس بپر بیا بغ ...
امروز با تراپیستم صحبت کردم. دوباره تونستم با مسئله خانوادگی کنار بیام. و بپذیرم خانواده ما هم مثل هر خانواده دیگه ای مشکلات خودشو داره. هر آدمی از خانواده اش آسیب میبینه. نیاز نیس بابتش شرمنده باشم. درمورد چ صحبت کردیم. احتمالا چ شخصیت مرزی و وابسته ای داره. مرزی بودنش یکم کار و سخت میکنه. عاشق فرا ...
نمیخوام به خودم دروغ بگم. اینکه پدرم دیشب خونه نیومد حس خیلی خیلی بدی بهم میده. وضعیتم طوریه که نمیتونم از خانواده جدا بشم و مستقل شم، حتی همین بیرون رفتن ها هم بهم احساس گناه میده. انگار باید تا آخر عمرم من جور پدرم و بکشم. هر چقدر اون نیس وظیفه من هست که باشم. وقتی میرم تصویر خانواده نصفهامون جلو ...
بنام رب کریم دیروز انقققدر توی ذهنم موارد احمقانه ای مثل اون الان داره درباره من فکر میکنه، پس باید به بهترین شکل ممکنم بنظر برسم باید دویت داشتنی تصورم بکنن باید لبخند بزنم باید خوشرو بنظر برسم باید گرم و صمیمی دست بدم و .. تا خوب باشم که خوب باشم که دوسم داشته باشن و..... توی مغزم داشت رژه سنگین م ...
از وقتی به خانه برگشته ام- ده شب- مغزم دارد تعداد دفعاتی را می شمارد که امروز به من بی احترامی شد و هر بار هم وسط شمارش نویز می افتد و می روم نقطه سرخط.در نهایت تصمیم گرفتم مکتوب بنویسم و بخاطر وجود اینهمه آدم حاضر و آماده جهت بی احترامی کردن و تحقیر کردن و نادیده گرفتن که دورم را گرفته اند چند تا ش ...
تو تاریکی مطلق نشستم. تقریبا مثل همیشه. به ویولنم توی تاریکی نگاه میکنم. امروز صبح تمیزش کردم، طرح هایی که روش کشیدم رو دوباره ترمیم کردم. آرشه هامو کلیفون زدم. ولی حوصله ندارم تمرین کنم الان. نگامو برمیگردونم سمت لپ تاپ، روشنه ولی نمیدونم چیکار کنم. اون کتاب که میخوندم نصفه نیمه پشت لپ تاپ ولو شده، ...
از پیش دوستم برمیگردم. انقدر که من حرف زدم اون حرف نزد، حس خوبی ندارم. گیجم. یعنس چ داره از من برای فراموشی و حرص درآوردن استفاده میکنه؟ ادامه زندگیم باید چطوری باشه؟ ازدواج کنم؟ نکنم؟ به چ گفته بودم تا ۵ سال دیگه هم قصد ازدواج ندارم فعلا. چ گفت اگه یه پسر خوب، با ظاهر خوب، شغل و درآمد خوب بخواد باه ...
میروم و نگاه میکنم. همه چیز سر جایش است. خانه هنوز همان خانه است، با همان پنجرهای که صبحها نور را از گوشه پرده عبور میداد، همان فرشی که گاهی پا را در خودش میبلعید. هیچچیز عوض نشده، جز من. من دیگر نیستم. نه آنطور که فکر میکنند، نه آنطور که اعلامیهها میگویند. هستم. فقط در شکلی دیگر. ایستاده ...