مثل همیشه صبح زود، میروم پشت پنجره و به دوردستِ زلال خیره میشوم. هنوز باران بند نیامده است. زمین بوی آشنایی میدهد؛ همان بوی خاک نمداری که هر بار دل را میبرد به کوچههای قدیم، به حیاط خیس، به کفشهایی که پشت در، زیر باران جا میماند. اما این بار، این بو، نوید حضور کسی را نمیدهد. فقط طعم تلخ یک غ ...
گاهی دلم حس های قشنگ و عمیق میخواد. حتی اگ غم انگیز باشه. مثلا پروفایل یه دوست قدیمی رو میدیدم که نمیتونستم بهش بگم چقدر قشنگ شده چون دیگه دوستیمون مثل قبل نبود. یکی دوبار تلاش کردم زنده اش کنم، نشد؛ تنهایی نتونستم. حالا اون آدم و دوست دارم اما پذیرفتم اون آدم مربوط به گذشته اس. مثل یه یادگاری از دو ...
تو روزهای زیادی را در تنهایی گذراندهای . خانهی روستایی، سرد و خاموش، با دیوارهایی که قصههای هزار بار تکراری را در خود دارند . همدمت را در یک حادثه از دست دادی؛ حالا فقط تو ماندهای و صدای خشخش هیزم که در تنور میرقصد . هر روز، وقتی آتش را روشن میکنی، انگار با خاطراتش حرف میزنی . تو به شعلهها ...
بعد از مدتها دوباره نشانی ازش دیدم. البته اون هستش، منم که نیستم. خب امروز یک جایی، یک پستی ازم لایک کرد. دیدن اسمش روی گوشی حس عجیبی بهم میده اونم وقتی که تمام جاهای ممکن دسترسیش رو بستهم. وضعیت جوری داره پیش میره انگار که من خوشحالم از نبودنش و سنگدلم. این جور نیست حقیقتاً من فقط دوست ندارم دو ...
1. هیچ روزی مثل امروز این تکنیک تمرکز بر یک اتفاق زیبا و دوست داشتنی که در طول روز افتاده است و تکرار آن در لحظات سخت برایم کاربردی نبوده است و هنوز که یادم می افتد یک لبخند گشاد روی صورتم ظاهر می شود. اتفاق خوب امروز دیدن دمِ همان گربه دیروزی بود که امروز چشمانم آن را به عنوان اولین صحنه پس از باز ...
برام سخت ترین کار دنیا خشک کردن موهام بعد از حمومه مخصوصا موهای من که اصلا خشک نمیشه اینجور موقع ها دلم میخواد باز برم بزنم کوتاهشون کنم ... امروز تونستم ب همه برنامه ریزی هام با زور و زحمت برسم سخت بود اما شد . حدیث یه کم ب خودت فشار بیاد لایف استایلتو همینطوری نگه دار بذار حالت روز ب روز بهتر شه آ ...
نمیدونم چم شده! واقعنی نمیدونم! خیلی بی حوصله ام و هیچ کاری نمیکنم. حتی کارهایی که دوست دارم! حتی کارهایی که راحته! امروز سومین روزه که این حس ادامه داشته! برای غلبه به این حس امروز پروژه "یک تسک یک لبخند" رو به حالت نرم افزار برای ویندوز درآوردم و آپلودش کردم. لینکش رو گذاشتم همونجا اگر دوست داشتین ...
وقتی توی سالن دانشکده منتظر استادم نشسته بودم تا بیاد هزارتا فکر به ذهنم رسید ؛ یادم رفته بود باید چی بگم دستای لعنتیم خیس عرق میشد و جاش روی کیف مشکیم میموند دسته های صندلی که روش نشسته بودمو بغل کردم تا یکم بهتر شم .... تا استادم اومد . نمیدونم چه طوری شد ولی مطمئن تر شدم که استادم خوبه نباید اصلا ...
وقتی دارم به حرف ها و کارای دیشبم فکر میکنم احساس میکنم واقعا یه چی زده بودم ، انقدر انرژی داشتم و گفتم و خندیدم که برای خودمم غیر عادی بود من معمولا خودم بیشتر از هرکسی خودم رو غافلگیر میکنم ...
راجع ب دیشب ... باید بگم خییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت ، یعنی فکر نمیکردم انقد خوش بگذره انقد خندیده بودم که لپام درد میکرد ساعت یازده شب رسیدم خونه و با اینکه خیلی خسته بودم اما روحیه م عالی بود شبای تهرون رو دوست دارم ، دختر پسرایی که بدون حجاب میگن میخندن سیگار می کشن خیلی قشنگن هوا خیلی خوب ...