چشم باز میکنم. ستاره ها درخشان تر از هر وقتی به نگاهم گرما بخشیدند. لبخند کم جانی زدم. امروز هم در سقف هستند و تنهایم نگذاشته اند. نمیدانم از کجا امده اند ولی می دانم به آنها نیاز داشتم. ستاره ها پرنور تر و شلوغ تر شده اند. دلم به وجودشان گرم شده است. صدایی شنیدم. از جا بلند شدم و به سمت صدا قدم برد ...
خودم و گم کرده بودم. وحشت کردم از اینکه دوستی ندارم که باهاش وقت بگذرونم یا براش مهم باشم. اومدم خونه. مامانم گفت آدم دوست داتشنی و شیرینی هستم. گفت مطمئنه دوست خوبی پیدا میکنم. آروم گرفتم. همه چی دوباره واسم کافی و خوشایند شد. مسیری که تا الآن طی کردم خیلی نامرئیه. نیاز دارم گاهی فریاد بکشم. بگم دی ...
گل های پشت پنجره ی خونه ی مامان بزرگه ،شکوفه های خوشه ای قرمز رنگشون باز شده گل های خودم بودن که بردم اونجا رشد کنن ولی وقتی دیدم حالشون بهتره همونجا کنج پنجره موندگار شدن در گوششون گفتم زشت نیست حتی یه بارم برای من گل ندادین؟ .. امروز آخرین روزِ سال بود که پیش خانواده بودم موقع خداحافظی لپ ته تغاری ...
زمانی که شروع کردم به خوندن کنکور، اتفاقاتی توی کشور افتاد، که به دنبالش اینترنت قطع میشد، جو فضای مجازی عوض شده بود، تا یه تبلیغ برنامهنویسی میکردی از صد جا بلاک میشدی کلی فحش میخوردی! و یه جورایی اصلا نمیشد کار کرد. درآمد من تقریبا صفر شد. خب چیکار میکردم؟ کتابهای کنکور گرون بود، پول مشاور از کج ...
اتفاقی آهنگی پلی شد که ازش فراری بودم. وقتی تازه استخدام شده بودم، از اینکه شغل پیدا کردم، مرتبط با رشتم و با شرایط مناسب، ذوق زیادی داشتم. اوایل کارم هم فشار زیادی روم بود. از یه طرف اضطراب اجتماعی و از یه طرف نگرانیم از خوب نبودنم تو کار. چون اولین شغلم بود و نمیدونستم چطور میشه تو یه موقعیت کاری ...
چاووشی چه قشنگ میگه: حکم آنچه تو گویی من لالِ تو هستم .. . از آن حرف های تکراری برای خودم ...
دارم میرم خونه مامانم و در بی حوصله ترین حالت ممکنم .. نمیدونم چه کسی یا چه چیزی حالم رو بهتر میکنه اما امیدارم تو خونه مامانمم یه کم آروم بگیرم .. ...
روی تکه سنگی رو زمین خاکی نشستم و به سوختن تکه چوب ها میون آتیش نگا میکنم خانواده تصمیم گرفتند آخر هفته رو بیرون از خونه و شهر بگذرونیم و منم با وجود بی حوصلگی و ضعفی که کم اشتهایی این مدت باعثش شده همراهیشون کردم بلکه حال و هوام عوض بشه و روز آخر رو بیشتر باهاشون وقت بگذرونم نسیم خنکی از سمت شرق می ...
به نظرم خطرناک ترین مدل آدم ها آدم هایی هستن که میتونن خودشون مقصر باشن اما یه مدلی حق به جانب رفتار کنن که تو رو مقصر جلوه بدن و در آخر بابت آسیبی که خودشون بهت وارد کردن باز خواستت کنن! 《حذف کردن اینها از حذف شکر هم واجب تره!》 ...
خاکستری عزیزم، امروز چیزهای زیادی یادگرفتم که دوست دارم به تو هم بگم. اول اینکه من یک جوان ۲۲ ساله بالغ و عاقل نیستم، شاید من واقعا با ۱۸ سالگی ام هیچ تفاوتی نداشته باشم و صرفا ادعای عاقل و بالغ بودن می کنم. سعی می کنم دیگرا نرو ارشاد و راهنمایی و گاهی نصیحت کنم انگار که خودم خیلی موفق و پرتجربه ام. ...