امروز اسم آشنایی رو لابهلای اخبار دیدم و وقتی به صرافت افتادم و خبر رو پیگیری کردم، به عکسش هم رسیدم. میم دیروز رفته زندان و یک سال رو باید توی یکی از بدترین جاهای دنیا سپری کنه. سالها بود هیچ خبری ازش نداشتم و هیچ ارتباطی هم نداشتیم اما یهو یاد اون سالها افتادم. دوستِ دوستم بود و هزاران کیلومتر ...
نویسنده این سطور خیلی علاقه داشت که یک جمجمه گاومیش یا بایسون به دیوار خانهاش نصب کند. او به المانهای معماری داخلی سبک جنوب آمریکا که متاثر از بومیان آمریکایی است بسیار علاقهمند میباشد. گاهی وقتها حس میکند در زندگی گذشتهاش رئیس قبیله چروکی بوده و برای تزیین چادر سرخپوستی از یکی از همین جمجمه ...
عوارض جنگ های کلاسیک، جنگ هایی که در آن ها دو طرف منازعه، با شلیک توپ و تانک و موشک و اسحله به جان هم می افتند، برای همه ما ملموس است. می گویند در طول دو سال اول جنگ ایران و عراق، دویست هزار ایرانی کشته شده است ولی در طول شش سال بعدش، این رقم به یک میلیون و دویست هزار نفر رسیده است! می گویند می شده ...
می دونم! می دونم!... توی همین پست قبلی نوشته بودم که از دیدن سریال خوشم نمی آید اما حالا حرفم را پس می گیرم! این چیزهایی که اینجا می نویسم، تقریبا یک ماه پیش اتفاق افتاده اند! و من آنقدر نوشتن درباره شان را لفت داده ام که دیگر یادم نمی آید می خواستم از چه چیزی حرف بزنم! ولش کنید! برویم سر اصل مطلب! ...
هر وقت ما دستمون بنده و میریم دو سه دیقهای بیاییم، کلی اتفاق میافتد، البته از بالا گفتن سیاسی ننویسید برای همان دو سه باری هم که آمدیم بنویسیم دیگر نشد دیگر! حالا با دو سه خط دلنوشت یا به قول معروف چصناله در خدمتتان هستیم؛ باشد که حالمان بهتر باشد و طنز های مزخرف را دوباره وارد کار کنیم. ...
لعنت به من لعنت به من که خرم بازم دلم به سمتت برگشته لعنت به من که بازم تو هر فال و خوابی دنبال یه نشونه از برگشتنتم ولی جان عزیزت برنگرد الان نیا الان انقدر مرد نیستم که وایسم پررو پررو زل بزنم بگم نباش بگم نمیخوام باشی بعد از چند هفته شایدم چند ماه این دست اون دست کردن بالاخره دلم اومد پستش کنم را ...
چند روز پیش دکتر با من حرف زد. نمیدانم نگران من است یا میخواهد مرا از سرش وا کند. آن وقت که لازمش داشتم من را سنگقلاب کرد و حالا دیگر چندان مهم نیست حرفی بزند یا نزند. البته بدم نمیآید گاهی حرف بزند با من. این حرف زدن هم چیز عجیبی است واقعا؛ آدمیزاد اگر خودش را نریزد بیرون، میترکد. بهش گفتم دک ...
من جغرافیام خوب نیست؛ شمال و جنوب سرم نمیشود، غرب و شرق را با هم اشتباه میگیرم. جدا از این، خیابانها و بزرگراهها هم نمیشناسم. یعنی به طور کلی با موقعیت و مکانیابی مشکل دارم. نمیدانم کافه خوب کجاست، فستفودهای تهران کجا هستند، اگر بخواهم با دختری پسری قرار بگذارم کجا را باید نشان کنم. برای هم ...
۱- گاهی مواقع آرزوهایی که به خاطر قوانین طبیعت هیچوقت امکانپذیر نخواهند بود توی خوابم برآورده میشوند. با اینکه تو خواب میبینم که آرزوی کذایی برآورده شده است ولی انگاری همچنان یک جای قضیه میلنگد. انگاری به یک ورژن خراب و پر از باگ از آرزوی مذکور رسیدهام. ۲- تو کتاب شیمی دبیرستان واکنشهای شیمیا ...
توی آینه نگاه میکنم و با خودم حرف میزنم. کار عجیبی نیست اصلا، همه آدمها با خودشان حرف میزنند؛ فقط فرقش این است که گاهی صدایم درونی نیست دیگر، یعنی اگر کسی کنارم باشد میشنود. گفتم پسر چقدر زود گذشت. چند لحظهای صبر میکنم که جوابم را بدهد اما آینه حرفی نمیزند. میگویم دیدی 36 ساله شدم؛ سی و شش ...