زمانی که شروع کردم به خوندن کنکور، اتفاقاتی توی کشور افتاد، که به دنبالش اینترنت قطع میشد، جو فضای مجازی عوض شده بود، تا یه تبلیغ برنامهنویسی میکردی از صد جا بلاک میشدی کلی فحش میخوردی! و یه جورایی اصلا نمیشد کار کرد. درآمد من تقریبا صفر شد. خب چیکار میکردم؟ کتابهای کنکور گرون بود، پول مشاور از کج ...
اتفاقی آهنگی پلی شد که ازش فراری بودم. وقتی تازه استخدام شده بودم، از اینکه شغل پیدا کردم، مرتبط با رشتم و با شرایط مناسب، ذوق زیادی داشتم. اوایل کارم هم فشار زیادی روم بود. از یه طرف اضطراب اجتماعی و از یه طرف نگرانیم از خوب نبودنم تو کار. چون اولین شغلم بود و نمیدونستم چطور میشه تو یه موقعیت کاری ...
چاووشی چه قشنگ میگه: حکم آنچه تو گویی من لالِ تو هستم .. . از آن حرف های تکراری برای خودم ...
دارم میرم خونه مامانم و در بی حوصله ترین حالت ممکنم .. نمیدونم چه کسی یا چه چیزی حالم رو بهتر میکنه اما امیدارم تو خونه مامانمم یه کم آروم بگیرم .. ...
روی تکه سنگی رو زمین خاکی نشستم و به سوختن تکه چوب ها میون آتیش نگا میکنم خانواده تصمیم گرفتند آخر هفته رو بیرون از خونه و شهر بگذرونیم و منم با وجود بی حوصلگی و ضعفی که کم اشتهایی این مدت باعثش شده همراهیشون کردم بلکه حال و هوام عوض بشه و روز آخر رو بیشتر باهاشون وقت بگذرونم نسیم خنکی از سمت شرق می ...
به نظرم خطرناک ترین مدل آدم ها آدم هایی هستن که میتونن خودشون مقصر باشن اما یه مدلی حق به جانب رفتار کنن که تو رو مقصر جلوه بدن و در آخر بابت آسیبی که خودشون بهت وارد کردن باز خواستت کنن! 《حذف کردن اینها از حذف شکر هم واجب تره!》 ...
خاکستری عزیزم، امروز چیزهای زیادی یادگرفتم که دوست دارم به تو هم بگم. اول اینکه من یک جوان ۲۲ ساله بالغ و عاقل نیستم، شاید من واقعا با ۱۸ سالگی ام هیچ تفاوتی نداشته باشم و صرفا ادعای عاقل و بالغ بودن می کنم. سعی می کنم دیگرا نرو ارشاد و راهنمایی و گاهی نصیحت کنم انگار که خودم خیلی موفق و پرتجربه ام. ...
خیلی وقت پیش او را دیده بودم ؛ آخرین دفعه ای که بیرون رفتیم من تازه امتحانات وحشتناک ترم اول ارشد را داده بودم و حس گلادیاتوری داشتم که از پس نبرد با شیرهای وحشی زنده بیرون آمده است ؛ بی نهایت خسته اما خوشحال . بعدها دیگر همدیگر را ندیدیم شاید چون او مشغول نوشتن پایان نامه اش بود و من مشغول رفتن به ...
دوماه پیش همسایه پایینیمون فوت کرد و دیشب همسایه بالایی. با الف حرف میزدیم. گفتم بهش اگه همین الان به من بگن فردا قرار بری میگم چشم. نمیدونم از کی اینجوری شدم نه که ذوق زندگی نداشته باشم هر روزم پره و حتی همیشه برنامههای چند ساله داشتم. فقط یکی دو سالی میشه گفت این وسط دو دستی چسبیده بودم به دنیا ب ...
ساعت نه شب است و در محل کار نشستهام و دارم قهوهام را سق میزنم با یک تکه کیک ته مانده از یک همایش که در لابی شرکت برگزار شده بود. مقداری کمردرد دارم. آیا این نشانه ورود به میانسالگی است؟ من اینجا در ساعت نه شب در اوایل سی و هشت سالگی نشستهام و دارم قهوهام را سق میزنم و به این فکر میکنم که چهل ...