حس میکنم اشتباه بدی کردم انقدر خشک و بداخلاق با همکارم رفتار کرده بودم. میشد یه ذره، فقط یذره معمولی تر بود. با اینکه ازدواج کرده توجهش رو روی خودم حس میکنم. رفتارهایی که از نظرم بیخود بودن هم کمتر انجام میده. فرصت خوبی بود تا همسر یه آدم پولدار بشم. از این به بعد آدمها رو الکی پر نمیدم. خیلی وقته ک ...
اگر گفتید کی پیام داد امشب؟ امیر! فکر کنم صدای خدا بود که داشت میگفت تلاشهایت را برای بیرون آمدن از رابطه تاکسیک فراموش نکن دختر! __ امیر رو قدیمیترها یادشونه، من باهاش خیلی داستان داشتم و واقعا یک فرد سمی بود توی زندگیم. تحویلش نگرفتم. خودم تو بدبختیم اینم اومده پیام داده. برو بابا __ امشب با ح ...
تنها بیرون رفتن واسم عادی شده. حالا کم کم سر صحبت و با آدمها هم باز میکنم. شما هم تنها اومدید سینما؟ شما هم دنبال کتاب میگردید؟ حس خوبیه. یه مکالمه نسبتا کوتاه و البته رضایت بخش؛ که باعث میشه از تنهایی وحشت نکنم. امروز سر رییسم جیغ زدم. کارهایی که انجام میدادم و نمیدید. این جیغ زدن خوبی ای که داره ا ...
همین دو روزی که سر کار بودم و سعی میکردم مثل همیشه خودم باشم، همکارا میپرسن چرا توی خودتی؟ با این که فکر میکردم این دوری نمود بیرون نداره ولی این جور نبوده. حتی فکر نمیکردم آدمهای مختلف متوجه غیرعادی بودن چیزی در من بشن و بگن که یکم تو خودتی، نه؟ کاشکی جواب نه بود. یکم تو خودمم ولی چیزی نیست. بز ...
من احساساتم رو با نوشتن نشون میدم. مدیریت احساساتم با کلمات هست و بدبختی اینه ح همه جا هستش. اینجا هم راحت نیستم و دوست ندارم ناله عاشقانه یا از دلتنگی و فلان بگم. اینبار که صحبت کنیم بهش میگم حذفش میکنم. هیچ جایی برای من باقی نمونده راحت باشم. نمیخوام جلوی خودشم بگم مثلا من دلتنگم و فلان. یکسری ا ...
تا رسیدن به محل کار، نیم ساعتی وقت هست. حرف بزنم یکم وضعیت این روزهام قر و قاطی شده. دیشب تا رسیدم خوابیدم که بتونم آخر شب با کیفیت درس بخونم. خوابیدم و ده اینورا بیدار شدم. ساعت یک بود روی کتابها خوابم برد. نمیدونم چرا این قدر خسته بودم. مدرسه فرسایشی شده چرا که خوش نمیگذره با این مدیر. محل امنی ...
دیروز تصادفاً بیشتر از زنگ تفریح توی دفتر ایستادهبودم. دیدم دانش آموزی که همیشه دردسر درست میکنه و دوسال پیش هم دهن من رو سرویس کرده بود باز توی دفتره. اول فکر کردم که کار داره و شیطنت نکرده. وقتی دیدم که مدیر فیگور کتک زدن گرفته، فهمیدم ای وای! یعنی اون لحظه من میتونستم غش کنم. دستهام میلرزید ،یخ ...
چشم باز میکنم. ستاره ها درخشان تر از هر وقتی به نگاهم گرما بخشیدند. لبخند کم جانی زدم. امروز هم در سقف هستند و تنهایم نگذاشته اند. نمیدانم از کجا امده اند ولی می دانم به آنها نیاز داشتم. ستاره ها پرنور تر و شلوغ تر شده اند. دلم به وجودشان گرم شده است. صدایی شنیدم. از جا بلند شدم و به سمت صدا قدم برد ...
خودم و گم کرده بودم. وحشت کردم از اینکه دوستی ندارم که باهاش وقت بگذرونم یا براش مهم باشم. اومدم خونه. مامانم گفت آدم دوست داتشنی و شیرینی هستم. گفت مطمئنه دوست خوبی پیدا میکنم. آروم گرفتم. همه چی دوباره واسم کافی و خوشایند شد. مسیری که تا الآن طی کردم خیلی نامرئیه. نیاز دارم گاهی فریاد بکشم. بگم دی ...
گل های پشت پنجره ی خونه ی مامان بزرگه ،شکوفه های خوشه ای قرمز رنگشون باز شده گل های خودم بودن که بردم اونجا رشد کنن ولی وقتی دیدم حالشون بهتره همونجا کنج پنجره موندگار شدن در گوششون گفتم زشت نیست حتی یه بارم برای من گل ندادین؟ .. امروز آخرین روزِ سال بود که پیش خانواده بودم موقع خداحافظی لپ ته تغاری ...