طبق تقویم شمسی من در سوم فصل سال، در سوم ماه این فصل و هفته سوم این ماه و سومین روز هفته به دنیا اومدم. تازه اون لحظه ای هم که تصمیم گرفتم به دنیا بیام ساعت 3 صبح بوده. دوتا داداش دارم که با خودم میشیم سه تا بچه. دوتا رفیق دارم که با خودم اکیپمون میشه سه نفره. وقتی خونمون ساخته شد سومین اتاقش مال من ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بارها توی خیال کشتمت. روز بعد زنده دیدمت. عجیب است؛ چرا نمی‌میری؟ شنیده بودم که پیمانه به ۶۰ برسد باید بمیرید. " اما " این را هم شنیده بودم، تو و هم‌جنسانت عمر طولانی می‌کنید. "شاید" آن روز نادانی کردم که رو نشان دادمت ! واِلّا مرا چه کار هر روز صورت زشت و بدقواره ات را ببینم. غصه فردا را بخورم که ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

باران که می‌بارد، جهان شکلی دیگر می‌گیرد؛ انگار هر قطره، واژه‌ای‌ست در شعری ناتمام که سال‌هاست در دل آسمان مانده و حالا، آرام‌آرام بر صفحه خاک نوشته می‌شود. باران که می‌بارد، مرا می‌برد به سال‌هایی دور، به پشت پنجره‌های بخارگرفته، به صدای سماور، به دست‌هایی که دیگر نیستند و آغوش‌هایی که دیگر گرم نمی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بخار قهوه داغی فضا را گرم‏تر میکرد. شرم و خجالت بین چشم ها از بین رفته بود. یکی به صندلی تکیه داده بود. گردنش را کمی خم کرده بود و روبرو را می‏نگریست. یکی دیگر آرنج خود را روی میز گذاشته بود و دست مشت کرده را زیر چانه. با دست دیگر برگه کاغذ را بالا گرفته بود و شعر میخواند. ناگاه، صدای پیانو و ویل ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قشنگ نگاه می‌کنی می‌بینی فلانی چه راحت داره بالا میره، پست و مقام می‌گیره، همه بهش احترام می‌ذارن. بعد یه کم که دقیق‌تر میشی، می‌فهمی چه کسایی رو زیر پا له کرده تا به اینجا رسیده. چه حرف‌هایی پشت سر این و اون زده، چه جوری اعتبار بقیه رو دزدیده و به اسم خودش زده. بدتر از همه اینه که بعضی‌هاشون انگار ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نویسنده نامه هنوز هم سر جایش نشسته بود. به گذشته ای فکر میکرد. به اولین روزها. به دفتر روزنامه؛ به اولین باری که قدم در آن نهاد تا اشعارش را چاپ کند. جوان چاپچی را دید. نگاهی به نگاهی گره خورد. سری از شرم به زیر افتاد. دست لرزانی بالا آمد و کاغذها را روی میز گذاشت. قدم هایی که به ناچار از آنچا بی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

آگاتا کریستی را اغلب با معماهای پیچیده، قتل‌های بی‌سر و صدا در خانه‌های روستایی یا قطارهای لوکس، و کارآگاهانی نابغه می‌شناسند. اما آن‌چه این داستان‌ها را هم‌چنان برای میلیون‌ها خواننده در سراسر جهان جذاب نگه داشته فقط معما نیست؛ بلکه شیوهٔ روایت و نثر خاص اوست. در این یادداشت، نگاهی می‌اندازیم به بر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

برای گذشته ی رفته شده و بوی نم باران کودکی: صبح زود که به سمت کار راه می‌روم، هنوز خنکای شب بر زمین نشسته است. بوی خاک نمدار صبحگاهی که از دل زمین برمی‌خیزد، حسی غریب در دل ایجاد می‌کند. این عطر خاک، بی‌صدا و بی‌خبر از گذر زمان، یادآور لحظاتی است که دیگر برگشت‌ناپذیرند. شبنم‌های ریز روی برگ‌ها و چمن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز، روز کسی‌ست که خانه را با دست‌های مهربانش معنا می‌کند؛ روز زنی که بوی چای و نان داغ با صدایش پیوند خورده، زنی که حتی سکوتش هم نوازش دارد . مادر، یعنی آغاز تمام مهربانی‌ها؛ یعنی بوسه‌ای روی پیشانی خسته‌ات، یعنی لبخندی که در دل گریه‌ها پیداست . و برای من، که دیگر نمی‌توانم دست‌های مهربانش را لمس ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یه روزی چشم باز می‌کنی و می‌بینی دیگه نیست ... اون آدمی که صدات می‌زد، اون که بی‌بهونه برات می‌خندید، اون که هرچی بود، بودنش برات آرامش بود، حالا جاش خالیه . اما اینو بدون: اون لحظه دیگه دیره ... دیگه گریه و زاری و شیون، حتی اگه دنیا رو هم زیر و رو کنی، اونو برنمی‌گردونه . حیفه... حیفه مهربونی‌هامون ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید