چشم نواز شماره بیست و سه: شاید فقط برای من اینطوریه اما، تکون خوردن موها وقتی که شخص داره میدوه به نظرم خیلی قشنگه. صرف نظر از زن یا مرد بودنش.... ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

به ایستگاه اتوبوس که می‌رسی، سردت می‌شود، دستهای - بدون دستکشت ـ را بهم می‌مالی. تویشان «ها» می‌کنی. جلوی دماغت را می‌گیری؛ تا سرما به حلقت نرسد. جعبه شیرینی را روی نیمکت می‌گذاری. منتظر اتوبوس می‌نشینی، _ روی نیمکت آهنی سرد ایستگاه که نیمی‌از آن خیس باران است _ . گاهی سرت را به مسیر آمدن اتوبوس بر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

درباره الهه شنیدین؟ راستش ترسناکه. خبرای این مدلی که میاد تا یه مدتی میترسم از خونه بزنم بیرون. فکر کن تا امروز عصر زندگیت کامل عادی بوده، صبح پاشدی خیلی عادی موهاتو شونه کردی به خودت رسیدی کارای عادیتو انجام دادی. یه ساعتی از خونه زدی بیرون اما دیگه به خونه برنگشتی...:) موندم یه آدم چقدر میتونه پست ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

اگر از من بپرسند فوق العاده ترین استعدادت چیست نه از قلم خوبم صحبت میکنم، نه از دست پختی که بهترین خانم های فامیل هم تحسینش میکنند، نه از تعریف های استادم در موسیقی و و و..... از بپرسند استعدادت چیست خواهم گفت: تظاهر به شاد بودن و مشکلی نداشتن. آنقدر در این امر خبره و با مهارت هستم که گاهی خودم هم ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

گاهی زندگی ما را روبه‌روی آدم‌هایی می‌گذارد که به کمک نیاز دارند؛ چشمانی که فریاد خاموشی می‌زنند و دستانی که به دنبال یاری‌اند. دل ما می‌خواهد بی‌هیچ تردیدی بشتابیم، دست مهربانی به سویشان دراز کنیم و دنیا را جای بهتری تبدیل کنیم. اما این‌که بخواهیم همواره عاشقانه و بی‌قید کمک کنیم، گاهی می‌تواند زخم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

همیشه فضای پشت بام را دوست داشت. انگار که همه شهر زیر پایش قرار میگرفت. منظره شب را که دیگر نگو؛  انگار بر فراز آسمان گرفته بود، مابین ستاره ها. هروقت شاد بود اولین جایی بود که انتخاب میکرد برای بی مهابا رقصیدن. هروقت غمگین بود بهترین پناهگاه بود برای قریاد زدن. بهترین محیط بود برای خندیدن و بازی با ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دلِ من هنوز در آبیِ چشم‌هات جا مانده جایی میان نفس‌های نم‌خورده‌ی عصر و سکوتی که بوی آسمان می‌دهد. مانا/1404 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

مریم برای بار چندم گوشی‌اش را روی میز پرت کرد. دوباره با مادرش بحث کرده بود؛ مثل همیشه، بی‌نتیجه . روی تخت افتاد و به سقف خیره شد. زیر لب گفت: «همیشه دیگران خراب‌کاری می‌کنن... همیشه من مقصر نیستم .» اما چیزی در دلش قلقلک می‌داد؛ یک جمله قدیمی از دوستی دور که گفته بود : « وقتی همه‌ی رابطه‌هات به مشک ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ما عادت کرده‌ایم مشکل را بیرون از خودمان ببینیم . فکر می‌کنیم اگر آن‌که کنارش زندگی می‌کنیم، کمی مهربان‌تر بود، اگر رئیس‌مان منصف‌تر بود، اگر خانواده‌مان درک بیشتری داشتند، حالِ زندگی‌مان بهتر می‌شد . فکر می‌کنیم با حذف و جایگزینی آدم‌ها، حال دلمان عوض می‌شود . اما واقعیت این است که هیچ‌کس تا وقتی خ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

در شهری که قوانین بر دیوارها نقش بسته بودند، مردی بر مسند قدرت نشسته بود؛ کلامش قانون بود، حکمش بی‌چون‌وچرا. در کوچه‌ها زمزمه‌ای جاری بود، از عدالتی که تنها در زبان جاری می‌شد، اما در عمل چون سایه‌ای محو بود . او فرمان می‌داد؛ خط و مرز تعیین می‌کرد. برای دیگران جاده‌ای باریک می‌ساخت که باید در آن قد ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید