نویسنده نامه هنوز هم سر جایش نشسته بود. به گذشته ای فکر میکرد. به اولین روزها. به دفتر روزنامه؛ به اولین باری که قدم در آن نهاد تا اشعارش را چاپ کند. جوان چاپچی را دید. نگاهی به نگاهی گره خورد. سری از شرم به زیر افتاد. دست لرزانی بالا آمد و کاغذها را روی میز گذاشت. قدم هایی که به ناچار از آنچا بی ...
آگاتا کریستی را اغلب با معماهای پیچیده، قتلهای بیسر و صدا در خانههای روستایی یا قطارهای لوکس، و کارآگاهانی نابغه میشناسند. اما آنچه این داستانها را همچنان برای میلیونها خواننده در سراسر جهان جذاب نگه داشته فقط معما نیست؛ بلکه شیوهٔ روایت و نثر خاص اوست. در این یادداشت، نگاهی میاندازیم به بر ...
برای گذشته ی رفته شده و بوی نم باران کودکی: صبح زود که به سمت کار راه میروم، هنوز خنکای شب بر زمین نشسته است. بوی خاک نمدار صبحگاهی که از دل زمین برمیخیزد، حسی غریب در دل ایجاد میکند. این عطر خاک، بیصدا و بیخبر از گذر زمان، یادآور لحظاتی است که دیگر برگشتناپذیرند. شبنمهای ریز روی برگها و چمن ...
امروز، روز کسیست که خانه را با دستهای مهربانش معنا میکند؛ روز زنی که بوی چای و نان داغ با صدایش پیوند خورده، زنی که حتی سکوتش هم نوازش دارد . مادر، یعنی آغاز تمام مهربانیها؛ یعنی بوسهای روی پیشانی خستهات، یعنی لبخندی که در دل گریهها پیداست . و برای من، که دیگر نمیتوانم دستهای مهربانش را لمس ...
یه روزی چشم باز میکنی و میبینی دیگه نیست ... اون آدمی که صدات میزد، اون که بیبهونه برات میخندید، اون که هرچی بود، بودنش برات آرامش بود، حالا جاش خالیه . اما اینو بدون: اون لحظه دیگه دیره ... دیگه گریه و زاری و شیون، حتی اگه دنیا رو هم زیر و رو کنی، اونو برنمیگردونه . حیفه... حیفه مهربونیهامون ...
خورشید از پس کوه بالا آمد مرغ سحر به آواز درایستاد پنجره باز شد باد صبا به داخل خزید پرده به رقص درآمد سوت سماور سکوت خانه را شکست چای گلدم مهمان استکان کمر باریک شد دستمال نم دار گلدان ها را جلا داد عطر یاس زرد و صورتی در ایوان پیچید قلمی روی کاغذی تاختن گرفت نامه ای نوشته شد دامن چین داری پله ها ر ...
من یه INFPام: " یه چیزی تو ذهنمه که... لعنتی نمیدونم چطوری توصیفش کنم اما یه ایده فوق العاده دارم. کاش الان توی مغزم بودین میدیدنش " ...
خیلی به این فکر میکنم که "مسیرتو اشتباه انتخاب کردی یا فقط به خاطر سخت بودنش داری جا میزنی؟" البته مسیر که درسته؛ اما خب حرف اینه که من واسه این مسیر ساخته شدم یا نه؟ شایدم این جملات ساخته میشن تا فقط تنبلی و بی حوصلگی الان رو لاپوشونی کنن. دور که نمیشه زد؛ واسه دور زدن دیگه خیلی دیره اما اگه تقاطع ...
هوا سنگین بود. آلودگی مثل پتوی خاکستری روی شهر پهن شده بود. بوقها، صدای موتور، فریادها... همه چیز بیوقفه جاری بود . سامیار، با پیراهن اتو کشیده، کت خوشدوخت و کراواتی براق، قدمزنان از ساختمان اداری بیرون آمد. بوی ادکلنش پشت سرش میماند. تهریش مرتب، کیف سامسونت چرمی در دست... ظاهرش داد میزد از ط ...
تو در جمع غریب هستی. همه در حال صحبت هستند، اما انگار هیچ کلمهای به تو نمیرسد. هر حرفی که از دهان دیگران بیرون میآید، مثل نسیمی سرد از کنار تو میگذرد. حتی وقتی با تو صحبت میکنند، حس میکنی که این حرفها هیچ پیوندی با دنیای درونت ندارند. تو به گوشهای میروی، شاید برای اینکه در سکوت خودت، بتوانی ...