چشم نواز شماره بیست:  کفش دوزک ها قرمزن با دونه های سیاه اما من یکی دیدم که سیه بود با دونه های قرمز:)  ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

من یهINFPام: تو دنیای خودم زندگی میکنم. یه پلی لیست احساسی دارم و نصف روز دارم به مفهوم عشق و زندگی فکر میکنم. اگه یه اتفاق ناراحت کننده بیفته یه تکست یا شعر دربارش مینویسم و اگه یه اتفاق خوب بیفته تا مدت زیادی به خاطر همون اتفاق خوب خوشحالم. ممکنه چندین دقیقه به بال زدن یه پروانه نگاه کنم و تهش به ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جنگ بود و کار پستچی ها پر رونق. نامه بود که بین سربازها و خانواده های دلتنگ آنها رد و بدل میشد. یک خانه اما معروف تر شده بود بین پستچی ها. خانه دخترک شاعر شهر. بهانه شعرهای او یک سال و هشت ماه و دو هفته بود که در جبهه بود. هر شعر او که از در روزنامه ها چاپ میشد، یک روز زودتر توسط نامه ها به جبهه ه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

من یه INFPام: از نادیده گرفتن یا جدی نگرفتن چیزهایی که برای من باارزشه و اونا رو مهم میدونم به شدت دوری کنید. عواقب خوبی نداره...:) ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

اشک هایشان بر گونه ها غلتان شد. یکی سر به زیر انداخت یکی رو سوی آسمان کرد. اما هدف هر دو پنهان کردن اشک ها و فرو خوردن بغض ها بود. تفنگش روی شانه جابجا شد. بوسه ای روی پیشانی یادگار ماند. دخترکش جلوی پایش زانو زد و بندهای پوتین هایش را محکم تر بست وداع شکل گرفت. گروهان سربازها حرکت کرد. به همرزم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

طبق تقویم شمسی من در سوم فصل سال، در سوم ماه این فصل و هفته سوم این ماه و سومین روز هفته به دنیا اومدم. تازه اون لحظه ای هم که تصمیم گرفتم به دنیا بیام ساعت 3 صبح بوده. دوتا داداش دارم که با خودم میشیم سه تا بچه. دوتا رفیق دارم که با خودم اکیپمون میشه سه نفره. وقتی خونمون ساخته شد سومین اتاقش مال من ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بارها توی خیال کشتمت. روز بعد زنده دیدمت. عجیب است؛ چرا نمی‌میری؟ شنیده بودم که پیمانه به ۶۰ برسد باید بمیرید. " اما " این را هم شنیده بودم، تو و هم‌جنسانت عمر طولانی می‌کنید. "شاید" آن روز نادانی کردم که رو نشان دادمت ! واِلّا مرا چه کار هر روز صورت زشت و بدقواره ات را ببینم. غصه فردا را بخورم که ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

باران که می‌بارد، جهان شکلی دیگر می‌گیرد؛ انگار هر قطره، واژه‌ای‌ست در شعری ناتمام که سال‌هاست در دل آسمان مانده و حالا، آرام‌آرام بر صفحه خاک نوشته می‌شود. باران که می‌بارد، مرا می‌برد به سال‌هایی دور، به پشت پنجره‌های بخارگرفته، به صدای سماور، به دست‌هایی که دیگر نیستند و آغوش‌هایی که دیگر گرم نمی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بخار قهوه داغی فضا را گرم‏تر میکرد. شرم و خجالت بین چشم ها از بین رفته بود. یکی به صندلی تکیه داده بود. گردنش را کمی خم کرده بود و روبرو را می‏نگریست. یکی دیگر آرنج خود را روی میز گذاشته بود و دست مشت کرده را زیر چانه. با دست دیگر برگه کاغذ را بالا گرفته بود و شعر میخواند. ناگاه، صدای پیانو و ویل ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قشنگ نگاه می‌کنی می‌بینی فلانی چه راحت داره بالا میره، پست و مقام می‌گیره، همه بهش احترام می‌ذارن. بعد یه کم که دقیق‌تر میشی، می‌فهمی چه کسایی رو زیر پا له کرده تا به اینجا رسیده. چه حرف‌هایی پشت سر این و اون زده، چه جوری اعتبار بقیه رو دزدیده و به اسم خودش زده. بدتر از همه اینه که بعضی‌هاشون انگار ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید