قدم هاش سنگین‌تر از همیشه بود. هر قدمی که برمی‌داشت، انگار یه کوه غم رو دوشش حس می‌کرد. نه صدایی، نه دستی، هیچی. فقط سکوت بود و یه راهی که هرچی می‌رفت، دورتر می‌شد. یادش میومد اون روزایی رو که واسه یه ایده، شبا تا صبح بیدار می‌موند، پروژه‌هایی که با جون و دل تموم می‌کرد، و راهروهایی که خودش با دستای ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بیرون، کفش‌ها واکس خورده‌اند، پیراهن اتو کشیده است، لبخند آماده، صدای مردانه‌اش پر از مهربانی و آرامش. برای غریبه‌ها، رفیقِ لحظه‌های سخت است؛ برای همکاران، مرد نمونه‌ی مسئولیت‌پذیر. اما در را که می‌بندد، آن لبخند می‌میرد. صدایش دیگر آرام نیست، تیز است، دستور می‌دهد، تحقیر می‌کند. زن خانه را نمی‌بیند ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چشم نواز شماره بیست و پنج: پشت پنجه دست راستم (کنار همون زخمی که انگولکش کردم و جاش مونده) یه خال کوچولو و کم رنگ دارم... خوشگله...:) ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دوازده سال گذشته، اما هنوز صدای قدم‌هایت در گوشم می‌پیچد. هنوز وقتی کسی "آقاجون" صدا می‌زند، دلم می‌لرزد. تو عاشق دخترهایت بودی، عاشق پسرهایت، عاشق زندگی، عاشق لبخند مادرم. آن روزهایی که بیمار بودی، ما هنوز باور نداشتیم که دلِ زمین بخوادت، ما هنوز آقاجون داشتیم... یادته موهای خواهر کوچکم رو که روی ص ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

با اینکه همیشه و همیشه اشک هایش را از خانواده پنهان کرده بود و به زور آن ها را پشت سد پلک ها نگه داشته بود تا خودش را به اتاق برساند، درب را پشت سرش ببند و به بهانه لباس عوض کردن قفلش کند، در فاصله کم بین دیوار و کمد و بخاری که انگار دقیقا به اندازه خودش ساخته شده بود بچپد، زانو به بغل بگیرد و بالاخ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سلام! بازیکن شماره 1094910 متقاضی کنکور علوم ریاضی و فنی، در ردیف اول صنددلی چهار صحبت میکنه. دیروز میخواستم درباره کنکور بنویسم اما خیلی خسته بودم انقدری که وقتی خوابم حتی برای ناهار هم بلند نشدن با اینکه صبحانه هم هیچی نخورده بودم و معده محترمم سر فحش رو بهم کشیده بود؛ بماند. خب از کنکور دقیقا چه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

3 دقیقه طلایی که باعث خونده شدن میشهبیشتر آدما بعد از نوشتن مقاله، دکمه «انتشار» رو می‌زنن و می‌رن.در حالی که اون ۳ دقیقه بعد از نوشتنه که مقاله‌تو نجات می‌ده.چرا؟ چون تو اون ۳ دقیقه باید کاری کنی که مخاطب اصل مقاله رو بخونه.نه فقط تیتر رو ببینه و رد شه.بیایم ببینیم این ۳ دقیقه دقیقاً باید صرف چی بش ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تابستان، با تمام آفتابش، دروغ نمی‌گوید . حرارتش رو به پوست می‌کشد، همان‌طور که کینه‌ها به قلب . و من امروز برای تویی می‌نویسم که از "او" متنفری ... نه از سرِ بی‌دلیلی، نه همیشه بی‌حقی . گاهی حق با توست، گاهی با او، گاهی هیچ‌کدام‌مان نمی‌دانیم . اما این تنفر، جانت را می‌سوزاند، بی آن‌که کسی بویش را ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

گاه، دستی را می‌گیری بی‌آنکه بدانی در دل او، تو فانوس نجاتی. مهربانی، زبان بی‌کلامی‌ست که گاهی تنها پل عبور است نه اقامتگاه. کمک، زمانی زیباست که دلخواه باشد، نه تحمیل‌شده. عشق، وقتی می‌درخشد که از دل بجوشد، نه آن‌که وظیفه‌اش کنند. نیکویی را هدیه کن، اما نه تا جایی که تو را فراموش کنند و حضورت را طل ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

میروم و نگاه می‌کنم. همه چیز سر جایش است. خانه هنوز همان خانه است، با همان پنجره‌ای که صبح‌ها نور را از گوشه پرده عبور می‌داد، همان فرشی که گاهی پا را در خودش می‌بلعید. هیچ‌چیز عوض نشده، جز من. من دیگر نیستم. نه آن‌طور که فکر می‌کنند، نه آن‌طور که اعلامیه‌ها می‌گویند. هستم. فقط در شکلی دیگر. ایستاده ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید