احساس بیکسی عجب دردی دارد.... مانا/1401 ...
مادرم قلمم بشکند که ننویسم، مادرم مُرد! مانا/1403 ...
گفت: «تو زیادی حساسی.» و من با خودم فکر کردم، نکنه واقعاً اینطور باشه؟ نکنه زیادی میفهمم؟ زیادی دقیق میشم؟ نکنه ایراد از منه که آدمها رو زودتر از خودِ خودشون میشناسم؟ نکنه نباید انقدر بفهمم وقتی کسی دستتو میگیره، فقط برای اینه که زمین بخوری، نه برای اینکه بلند شی؟ * یه محله قدیمی بود، شمال شه ...
Forwarded From دستخطبچه را که رساندم و برگشتم برق نبود و در پارکینگ باز نمیشد. زیر هر درختی ماشینی بود و زیر سایهی هر ماشین گربههایی. از اجبار ماشین را زیر آفتاب پارک کردم و بعید بدانم با دمایی که پیدا میکند گربهای بهش تف هم بیندازد. آسانسور طبعا قفل کرده بود و از پله که بالا میآمدم همسایهی ...
چقدر عجیب است که آدمها چقدر سریع دربارهات قضاوت میکنند، انگار تو را در چند لحظه دیدهاند و تمام داستانت را خواندهاند؛ ولی نمیدانند در دل تو چه طوفانی برپا است. هیچکس نمیداند پشت آن خندههای روشن و برقزده، دریایی از درد و تنهایی نهفته است که هر موجش، جان تو را میبرد و باز میآورد، بیآنکه اج ...
باز هم برق رفت. درست همان لحظهای که دلتنگی داشت از پنجرهی دلم بالا میرفت. صبخ تابستان بی نهایت گرم. خیابان، بیصدا. خانه، بینور. دلم، بیتاب. همهچیز با یک "تق" کوچک خاموش شد. تلویزیون، کولر، کامپیوتر، چراغ، آباژور، حتی چراغ کوچک عروسک بچهی همسایه که همیشه از تاریکی میترسد. فقط ما نبودیم که خ ...
او در سکوتی عمیق غرق بود، جایی که حرفهای ناگفتهاش تبدیل به دردهای تلخی شده بودند. در هر نگاه و هر لبخند، غمی پنهان داشت که کسی نمیدید. زندگیاش پر از حسرت و فرصتهایی بود که از دست داده بود. او یاد گرفته بود که تنها خودش میتواند به این سکوت پایان دهد، اما هنوز نمیدانست چگونه باید شروع کند . مان ...
داری برای همه مینویسی پس برای هیچکس نمینویسیاگه موقع نوشتن مقاله سئو از خودت نمیپرسی:«این نوشته دقیقاً برای کیه؟»یعنی هنوز داری برای همه مینویسی.و این، بدترین اشتباهیه که میتونی تو محتوا مرتکب شی.۱. وقتی برای همه مینویسی، باید «خنثی» باشیچرا نوشتن برای همه اشتباهیعنی:نه صمیمی مینویسی، چون ممکنه ...
آه جانانا دل امروز شاهد ماجرای بدی بودم … چه صحنهی تلخی رو دیدم … هوای داغ، ظهر خیابان معلم، و مردی که به جای نالهی درون، فریاد بیرون میکشد … یک دیوانه، یا شاید مجنونی که دنیا، گوشِ شنیدن دردش را نداشته … و بعد، خشونتی که مثل پتک فرود میآید، نه برای دفاع، بلکه برای خاموش کردنِ صدایی که هیچکس نخ ...
آه جانانا دل امروز شاهد ماجرای بدی بودم… چه صحنهی تلخی رو دیدم… هوای داغ، ظهر خیابان معلم، و مردی که به جای نالهی درون، فریاد بیرون میکشد… یک دیوانه، یا شاید مجنونی که دنیا، گوشِ شنیدن دردش را نداشته… و بعد، خشونتی که مثل پتک فرود میآید، نه برای دفاع، بلکه برای خاموش کردنِ صدایی که هیچکس نخواست ...