قبل از خواب یکهو دلم خواست به یکی از دوستهای عزیزم بگم اسفندماه بیاد اینجا. حال و هوای اسفندماه رو دوست دارم و دلم خواست توی این دوست داشتن شریک بشه. نمیدونم تا اسفند وضعیت درسیم چطور میشه و اصلا موقعیت اومدن داره یا نه ولی دوست داشتم، باشه. حس میکنم یه مسافرت خوب میشه. از طرفی حتی در بهترین حالت ...
خواستم مثل همیشه کلیشهای شرح ما وقع بنویسم. ولی بعدش، گفتم بد نیست بنویسم صبح شنبه و صبح یکشنبهام چطور میگذره. آخه من همیشه خودم برام سوال بوده که این خانمهای دانشجو یا شاغل چیکار میکنند که به کارهاشون میرسند. لااقل اینجوری برای شما هم مفیدتره. 1. ناهار شنبه: پنجشنبه سرما خورده بودم ولی ...
سلام دزیره عزیز واینسادی ببینی آخرش چی میشه زود خاموش کردی رفتی بی معرفت یه خداحافظی ای چیزی باشه ...
امروز از درس نمیخواهم بگویم. حالم از کتابها فعلا بهم میخورد تا زمانی که برسم و خیالم راحت شود. __ گاهی فکر میکنم آدم ممکن است خودش را گم کند؟ آخر یک روزهایی بیدار میشوم و حس میکنم روح و کالبدم یکی نیستند. انگار که یکی از آنها اشتباهی جایگذاری شده است. این جایگذاری اشتباه باعث میشود من هم حس ک ...
دومین بار بود که به آن کتابفروشی کوچک در استانبول میرفتم. بعد از جستجو و چند کتابفروشی تقریباً تماماً ترکی دیگر، آن را یافتم. امید نداشتم که جلدهای انگلیسیاش زیاد باشد؛ اما خیلی فراتر از آنچه انتظار داشتم بود. سریع و مستقیم به طبقه دوم رفتم. کسی کاری نداشت که چقدر آنجا قرار است بشینم […] نوشته ...
دوست دارم صبحها که چشمام رو باز میکنم... اول برم نماز صبحم رو بخونم دوم سی دقیقه ورزش کنم سوم یه صبحانه خوب بخورم سوم بشینم یه گوشه، قرآنم رو بسته بذارم روی پام، صوت قرآن رو بذارم و همراه صوت، یک جزء قرآن بخونم. اما مثل مدیتیشن، توی ذهنم، جایگاه تمام آیات رو خط به خط تصور کنم و دنبال کنم چهارم بچه ...
گفت میخوام باهات حرف جدی بزنم. سرتاپا سیاه پوشیده بود. کل روز دمغ بود. یعنی حتی شب قبلش هم خوب نبود حالش. بغلش کردم، حس کردم حالش بهتر شد، پیشش موندم تا صبح. عصر وقتی خواستیماز خونه بیرون بریم، روبروم ایستاد. گفتم چی شده و چی میخواد بگه. ترسیدم راستش... ترسیدم که نکنه مشکلی بینمون پیش اومده باشه... ...
یکی از تنقلات موردعلاقه من، جوانههای عدس هستند. از غذاهای مفید و ساده خوشم میآید و جوانه عدس را هم دوست دارم. همین که خودم باید عدسها را بخیسانم، آبشان را عوض کنم و حواسم باشد به موقع مرطوبشان کنم، حس خوبی میدهد. جوانههای عدس دسترنج مراقبت خودم هستم. این بار ولی بعد از یک روز یادم رفت که عدسه ...
میدونی چقدر حرف دارم واسه گفتن؟ میدونی چقدر ترس دارم به فاصلهی بین دو سکوتمون؟ میدونی همش نگران آخرین بارهام؟ از مرگ فراریم ولی از زندگی که میدونم داره به نیستی میره بیشتر. حداقل الانش هست. تو هستی من هستم ما هستیم. هستهایم. هسته دنیا. دنیا دور ما میچرخه. دور حرفهای بچگانه و شوخیهای عجیبمون ...
روی تخته نوشت: بهترین دونده های جهان سیاهپوستها هستند. برگشت سمت ما که: این داستانه؟ گفتیم نه باز نوشت: بهترین تیراندازهای جهان، سفید پوستها هستند. هنوز برنگشته بود سمت ما که گفتیم داستان شد. ---- داستان شد. همه چیز داستان شد . تو می دانی چرا چشمهای من خیسند؟ می دانی بیشتر عمر زیبای من گذشت. جوانی ...