دیگه فکر میکنم وارد سال پنجم شدم که آرش رو از نزدیک ندیدم. یکی از مهمترین بدیهای مهاجرت برای کسانی که موندن همین دوریهاست. ارتباطات خلاصه میشه به گوگلمیت و …، درحالیکه قبلا تو خیابون قدم میزدیم، با هم سفر میرفتیم، پای تخته توی شرکت […] ...
امروز صبح دوستمو دیدم ؛ دو ساعتی باهم بودیم. این دو ساعت سعی کردم کمتر غم و غصه بخورم ، الکی نشون دادم شادم و خندیدم. خیلی هم خندیدم اما هیچ کدوم واقعی نبود . دوستم بهم گفت از دفعه های قبلی خیلی لاغر تر شدم ؛ گفت برای گودی زیر چشام واقعا فیلر نیاز دارم چون خیلی غمگین به نظر میام . گفت چه قدر حالت چش ...
چنان سردردی گرفتم اون سرش ناپیدا ودرجهت انتقام دوبار رفتم رو لباس اونی که اعصابمو خورد کرد تف کردم اومدم 😬👹 شاید اعصابم آرروم بشه بابا چند روزه عصر میره باغ شب مونه در جهت نگهبانی دزد زیاده نمیشه کاری کرد... اگه غول چراغ جادو اینجا بود ومیگفت سه تا آرزو کن قطعا یکی از اون سه تا این بودکه قدرتی بهم ب ...
بسم الله امشب برای تولد همسر کیک شیر داغ درست کردم...البته باهمدیگه...تخم مرغ ها رو دادم همسر هم بزنه خودمم آرد و الک کردم بعدم نصف مواد کیک داخل سرخ کن گذاشتم نصفشو تو قابلمه میخواستم مقایسه اشون کنم کدوم بهتر از اب درمیاد....این وسط مسطا پسر روغن ها رو ریخت مجبورم فردا اشپزخونه رو بشورم...همه و ...
بنام رب کریم از این ناراحتم که چرا نتونستم یه رازی رو پنهان نگه دارم عین احمق ها انتقال دادم یکی قراره بیاد خونمون درحالیکه به اون ادمم هیچ ربطی نداشت و هزارتا بهانه دیگه میشد جور کنم برای نرفتن عدل رازمو گفتم و اشتباه بعدی مامانم که می پرسه مادر من، اگه میخواستم که خودم بهت میگفتم، نگفتم یعنی نمیخو ...
از آخرین اطلاعیه منتشر شده در بلاگ بیان حدود ۴ سال میگذرد و بلاگفا هم سالهاست که همان که بود را نگهداری میکند و رزبلاگ هم که از همهی اینها فعالتر بود هر از چندگاهی بروزرسانی مختصری منتشر میکند اما تقریبا همان سرویس است که سالها منتشر شد و تنها ظاهرش بعضی مواقع تغییر میکند. هر روز در بلاگ ب ...
امروز پرهام بهم پیام داد که یکی از بچهها کتابی نوشته و نمیدونه چطوری باید منتشر کنه! گفت احتمالا میشناسمش، منم با توجه به احترامی که برای پرهام قائل هستم گفتم ردیفه بگو بهم پیام بده، وقتی حمید بهم پیام داد، دیدم بله میشناسمش، البته […] ...
تمام دیروز به گذشتن سایت های مختلف و پیدا کردن مقالات مرتبط با پایان نامه م گذشت ؛ انقد که حتی حواسم نبود سه شنبه هست و ساعت ۶ سریال جزر و مد میاد که انگار اصلا نیومد . البته علاقه م هم به این سریال کمتر شده اینم تو فراموش کردنش بی تاثیر نبود ؛ این سریال آبکی صرفا بخاطر شخصیت امیر که جذابیت خاصی دار ...
قبلا کلمات ابهام و عدم قطعیت تو ذهنم با این تعابیر همراه بود: خیلی از ترسهای ما از ابهام میاد چون نمیدونیم قراره با چی مواجه بشیم. آدم دوست داره تا جای ممکن روی اوضاع کنترل داشته باشه که از ابهام کاسته بشه. و چنین جملاتی. حالا چند روزه به این رسیدهم که، به طور متناقضی، در ابهام یه امنیتی هم پیدا ...
بالاخره بعد از تلاش های فراوان و خوردن انواع دم نوش ها و زعفران و پیاده روی و التماس و گریه و هزاران روش محیرالعقول،بدنم راضی شد تا پریود شود! باید اینماه حتما برم آزمایش و سونومو انجام بدم تا ببینم علتش چیه .. خدایا یائسه نشم :/ تنبلی تخمدان نداشته باشم ! ای بابا .. جدن زن بودن خیلی پروسه مزخرفی ست ...