فکر نمی کردم یه روز اینقدر مرتب و تمیز ومنظم کردن خونه و مخصوصا اتاق و میزکارم برام سخت بشه اینقدر برام سنگین باشه که احساس کنم میخوام جهان رو مرتب کنم این علامت بدیه.نه؟ ...
پدرم مدتیه درگیر مشکلی در کمرشون هستن که هر چی دکتر و آزمایش میرن و انجام میدن تشخیص و درمان موثری اتفاق نمی افته پدرم دیگه خسته شدن از درد و اذیتش و مختل شدن فعالیت های روزمره شون لطفا این شب ها برای پدر منم دعا کنید دوستان ...
نشستم با اعتماد به نفس کامل کتاب نقاشی برای نقاشی شهید آوینی رو خوندم به این نیت که بعدش بیام دربارش بنویسم و معرفیش کنم اما دریغ از یک پاراگراف که ازش فهمیدم باشم. همش 60 صفحه اونم قطع کوچیکه اما فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه تا صفحه 39 خوندم.41 دقیقه طول کشید و خسته شدم از ادامه دادن...حالا ...
گر نگهدار من آنست که من می دانم چشم را در بغل روغن داغ نگه میدارد! دیشب داشتم کتلت سرخ می کردم. یه کبابو گذاشتم توی بشقاب و چون سریع کفگیرو برش گردوندم چند قطره روغن داغ ازش پرت شد سمت چشمام و اصابتش با گوشه چشممو حس کردم کاملا. خیلی ترسیدم. رفتم صورتمو شستم با اب و صابون و اب یخ و بعدش حسابی وارسی ...
کاش یه دانشمند ه.س.ته ای بودم که اس.رائ.یل با موشک مستقیم ترورم می کرد. این که هیچ خطری برای اسر@ائ.یل ندارم اذیتم می کنه. ...
عکسام پریدن همه عکسایی که با گوشیم گرفتم از 6 ماه پیش تا الان تقصیر خودم بود باید گوشیمو خالی می کردم بی حواسی کردم سهل انگاری کردم و اصلا حتی نمیدونم چطوری پاک شدن ولی شدن ! بردمش بیرون گفتن برگشتی در کار نیست ولی خودم دارم به تلاش های مذبوحانه م ادامه میدم.. اولین غذاهایی که درست کردم اولین سلفی ...
حتی اگه هیچی برای گفتن نداشته باشم باز هم صفحه انتشار بیان بهم حس نوشتن میده.یه جورایی شرطی شدم و خوشحالم بابتش. امروز رفتم مدرسه. اسم بچه ها رو یادم مونده بود بر خلاف تصورم.نمیدونم چرا از حوصله ام خارج شدن بچه ها. من خیلی ذوق و شوق مربی بودن رو داشتم نمیودونم چرا بعد 3 سال اینقدر خسته شدم که کم ک ...
دست هات داغ بود.گرماش رفت توی مغزم و آتیشش زد.افکارم خاکستر شدن، ریختن روی دستاتدستات شد آتیش زیر خاکستر.نشسته بودم زیر سایبون حیاط که تق و تق و تق بارون درشت می افتاد روی حلبی هاش و صدای هر کدومشون مثل فشنگ داغ می نشست تو سینم.خیس خیس خیس بودم چون بارون یک ساعتی بود که می بارید و تا از خونه مهلا ب ...
امروز بازم نماز صبحم قضا شد.روزایی که نماز صبحم قضا میشه حالم خیلی گرفته ست. یعنی شاید خیلی هم خوش بگدرونم اما ته ته دلم خوش نمیشه آخرش.وقتی میبینم خیلی غرق روزمرگی شدم و شدم یکی مثل همونایی که خوشم نمیاد ازشون حالم بد میشه از خودم. دوست دارم داد بزنم.خشمی که از خودم دارمو بیرون بریزم اما همش فریاد ...
خدایا من از دو تا چیز راجع به شما و خودم مطمئنم: یک) ازم راضی نیستی. دو) دوستم داری. تلاش میکنم تا بهت ثابت کنم که بهم امیدی هست و آدم میشم و راضیت میکنم(اگه کمکم کنی البته...چون لا حول و لا قوه الا بک) قول بده همیشه دوستم داشته باشی. ...