صبحم رو با تمیز کردن اساسی خونه شروع کردم. این شکلیه که هر یک ماه یک بار خونهی من و سپهر دیگه به مرز انفجار میرسه. اگر دست خودم تنها بود این شکلی نمیشد احتمال زیاد، ولی اشکالی هم نداره. از اینکه یک ساعت وقت میذارم و میبینم واقعا چقدر چیزها زیباتر میشن خوشم میاد. میزم پریروز اومد. خیلی زیباست، ...
دوست دارم دلم رو از بند یک سری تعلقات و خاطرهها خلاص کنم. بودنشون کمی آزاردهندهست چون سنگ میشند جلو پای قلب و عقلم برای حرکت کردن به سمت راههای جدید. ...
همیشه این موقعها، خونه بوی یاس میده. من گلها رو به زور تشخیص میدم، چه برسه به اینکه بخوام بوشون رو بلد باشم. ولی یاس فرق میکنه. یاس منو یاد وقتهایی میندازه که میاومدم خونهتون. دستم رو میگرفتی و میبردی حیاط. گلهات رو نشونم میدادی. تو خیلی غصه میخوردی، بخاطر همین کل حیاط رو بخاطر تو پر ا ...
وقت هایی که کوچیک تر بودم و مریض میشدم، تجویز دکتر هر چیزی که بود، مامان کنارم بود. اگر قرار بود آمپول بزنم مامان دستم رو میگرفت، اگر سرم داشتم کنار تختم میموند، اگر باید آزمایش میدادم، مامان کنار صندلی بود و میگفت:”اونو نگاه نکن منو ببین”. با خودم فکر میکنم درسته که همیشه بود، اما حضورش تاثیر ...
میدونی، به صورت کلی فکر کنم یک چیزی که آزارم میده و گاهی عمیقا ناراحتم میکنه اینه که چجوری ممکنه خوب یا نزدیک به خوب باشی، ولی همچنان چیزها سخت باشن و نتیجهش بشه اینکه بخشی خوبی از روزها سینهت سنگین باشه. انگار بهش به چشم تابعی نگاه میکنم که ورودی خوبی بدی، و بدون هیچ توجهی به چیزی که بهش داد ...
میدونم که سخته، سختتر از هرچیزی که تاحالا بوده، ولی فقط میخوام بدونی که تنها نیستی. تنهات نمیذارم. هرچی که بشه. ...
مسیر زندگی ما پر از چالش های متفاوته و همین چالش ها و نحوهی برخورد ما با اون ها شخصیت ما رو شکل میدن و ما رو تعریف میکنن.حالا هرکس به طریقی سعی میکنه با این چالش ها گلاویز بشه و رفعشون کنه، بعضی ها هم زانوی چه کنم چه کنم بغل میگیرن و با هزار جور استرس و فشار روانی تهش میبینی هیچ اقدامی نکردن و کا ...
درحال گپ و گفت با عمه و برادرم بودیم و روی لبامون خنده جا خوش کرده بود که گوشی رو باز کردم و طبق عادت اول سری به تلگرام زدم؛ آخرین پیام های کانال ها رو نگاه میکردم که چشمم به دیجیاتو خورد و به امید معرفی تکنولوژی جدید بازش کردم. اما با خبر مرگ صابر راستی کردار مواجه شدم... خوندن خبر مرگ صابر راستی ک ...
لباسش را تکاند و گرد آشنای تنفر چکید و در هوا محو شد. آلت قتاله به دور دست پرت کرد و به مقصود کنار زدن پرده اشک، دست خونین، بر صورتش کشید. الفبای اشک ولی، قطره شد و بر گونه خندان لغزید. پایانی در کار نبود. هر پایان آغاز دیگری بود؛ عاقبتی نافرجام برای شروعی مایوس. از زاویه ای نه خیلی دور و نه خیل ...
حدود اواخر اردیبهشت 1401 بود که استودیو پیکسار برای اولین بار با انتشار یه کانسپت آرت، خبر از یه انیمیشن جدید به اسم عناصر (Elemental) داد. دقیقاً همزمان با این خبر، خلاصه داستانش هم با این توصیف که "توی شهری که آتش، آب، خاک و هوا با هم زندگی میکنن، دو شهروند متوجه میشن که شباهت های زیادی با هم دارن ...