چند روزی میشه که از این اتفاق میگذره و می‌خوام در مورد حس و حال اون لحظات بگم. خانه‌ی یکی از همسایه‌های من آتش گرفت، اون هم نه به خاطر سهل انگاری یا اشتباه فردی، به خاطر مشکل ماشین‌های ایرانخودرو که یک ماشین پژو پارس که در پارکینگ خونه بوده، شروع به آتش سوزی می‌کنه ( برای اطلاعات بیشتر، خوندن این مق ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

صبح روز بعد سر کلاس ریاضی یک نشسته بودم، استاد انتگرال نامعین درس می‌داد. کاغذی جلویم بود و آن را خط‌خطی می‌کردم. آن روزها اساتید زیاد شور و شوق درس‌دادن نداشتند، چون بیشتر مطالب را مجازی بارگزاری کرده بودند. من هم حواسم زیاد به کلاس درس نبود و دل به کاغذ و خودکار می‌دادم و گاهی گوشه‌ی برگه شعرهایی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

آن شب داشتم با خودم فکر می‌کردم که چگونه به او پیام بدهم و داده‌ها را برایش بفرستم که ناگهان دیدم خودش پیام داد. داده‌ها را برایش فرستادم، تشکر کرد و من هم گفتم خواهش می‌کنم، همین. مکالمه‌مان تمام شد. من آدم حرف‌زدن نبودم، من آدم پیام‌دادن نبودم، من آدم سر صحبت را باز کردن نبودم، من هیچکدام از این‌ه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

همه چی آروم بود. هوا آفتابی. صدای گنجشک‌ها، شرشر آب و برخورد علف‌ها به همدیگه میومد. چشمام بسته بود. همه چی رویایی به نظر می‌رسید. مثل همون صحنه‌های کلیشه‌ای رومانتیکی که داخل فیلم‌هاست. خیلی حس آشنایی بود. انگار که این صحنه رو قبلا هم تجربه کرده باشم. -چه بانوی زیبایی چه صدای آشنایی. چه کلمات آشنای ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

می دونم! می دونم!... توی همین پست قبلی نوشته بودم که از دیدن سریال خوشم نمی آید اما حالا حرفم را پس می گیرم! این چیزهایی که اینجا می نویسم، تقریبا یک ماه پیش اتفاق افتاده اند! و من آنقدر نوشتن درباره شان را لفت داده ام که دیگر یادم نمی آید می خواستم از چه چیزی حرف بزنم! ولش کنید! برویم سر اصل مطلب! ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

۱- این روزا کمبود حضرت یار رو شدیدا احساس می‌کنم. فکر نمی‌کنم چیز خاصی باشه چون این حس هر چند وقت یک بار میاد سراغم که خب از سینگل بودن اینجانب هست. هنوز شرایط اینکه بخوام از یک نفر دیگه حمایت کنم رو ندارم. در واقع اصلا احساس می‌کنم اون استقلال و مهم‌تر از اون پررو بودنی که لازمه‌ی داشتن شریک عاطفی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

به گمانم فراموشی گرفته‌ام، چیزی را به یاد نمی‌آورم. تنها چیزهای محوی از گذشته به یادم مانده. اینجا کجاست، من که هستم؟ در تاریخچه‌ی کروم گوشی‌ام "بیان" به چشمم خورد، بازش کردم که آن را ببینم. یک صفحه برایم آمد، نام کاربری و رمز عبور می‌خواست، کلیک که کردم دیدم از قبل ذخیره شده بودند. از آن مرحله گذشت ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

برایم بنویس،  زیرا همه‌ی گل‌های سرخی که به من هدیه کردی در گلدان بلورین خود پژمرده‌اند و تنها گل‌های سرخ اشعارت که برایم سرودی هنوز سر زنده‌اند از همه‌ی گل‌های جهان و همه‌ی زمان‌ها تنها بوی عطر، در اشعار باقی می‌ماند .  .  . غاده السّمان - کتاب معشوق مجازی متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تو راهروی ساکت و خلوت خوابگاه قدیمی و فرسوده ته جنگل قدم برمیدارم. فرش قرمز کهنه رنگی سرتاسر راهرو رو پوشونده. صدای برخود کفش هام با کف چوبی و لرزون زمین تو کل راهرو میپیچه. به دنبال اتاقت می گردم، تصورت میکنم، تصورت میکنم که منتظرمی، در حالی که دستت رو روی پاهات گذاشتی و لحظه ها رو با عقربه ثانیه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نمی دونم الان یازدهم هست یا دوازدهم البته فرقی هم نداره خیلی امروز هم مثل هر روز دیگه. بگذریم. تیتر این پست درباره معلم ادبیات کلاس اول راهنماییمه. اتفاقی چند روز پیش کوتاه دیدمش خب اون نمی شناخت طبیعتا و بعد حال و احوال و پرس و جوی ما ظاهرا هنوز ادبیات درس میده و حتی ابتدایی و معاونت و اینا هم رفته ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید