فرض کن دنیا داره به پایان میرسه و امروز اخرین روزه این دنیاست. امروز رو چیکار میکنی؟ من اولین کاری که میکنم میرم سر خاک باباجونم و بهش اطمینان میدم که به زودی میبینمش. همیشه از کنار هم تکون نمیخوردیم. بهش وعده پایان دوری رو میدم. احتمالا بعدش میرم جایی که طبیعت باشه و با تکیه به درخت به آرامش طبیعت ...
یه عده تو خونههاشون سگ نگه میدارن و یه عدهی دیگه گربه. یه عده همستر و یه عده طوطی و فنچ و قناری و مرغ عشق. یکی هم هست تو خونه آپارتمانیش گوساله نگه میداره. این رو امروز تو اخبار خوندم. من آکواریوم دارم. داشتم. یه آکواریوم پر از ماهیهای ریز و رنگارنگ. چند روز پیش که از خواب بیدار شدم دیدم یکیشون ...
اون واقعا فرشته است! همیشه من اولویتش بودم! پادرد داره ولی کافیه کوچکترین چیزی بخوام، انگار دردش یادش میره و سریع به کمکم میاد! یکساله که زحمتم براش دوبرابر شده، هرروز کیان رو نگه میداره با تمام سختی هاش! هیچوقت در مقابل هیچ خواسته ی من نه نگفته و نمیگه!!!! کاش میشد جبران کرد خوبی هاشو، کاش میشد مثل ...
دوست دارم این بلاگ حرفایی باشه که دوست داشتم خودم بشنوم و نشنیدم. دلم میخواد اون حرف هارو به کسایی بگم که تو موقعیت هایی شبیه به من هستند. نمیدونم امروز برای شما چندمه و تو چه سالی هستید اما میخوام یه چیزی بگم که تاریخ انقضا نداره و فکر میکنم هر زمانی که باشید شنیدنش میتونه کمی به حال خوبتون کمک کنه ...
یه روز یه عزیزی گفت: خدا به وقتش نقششو تو زندگیت بازی میکنه! بعضی وقتا با خودم فکر میکنم کسی که هستم خواست من نبوده. این فشار و اجبار رو نمیخواستم. این افکار و این حجم از مشغله خواست من نبوده. راحت طلب نبودم ولی هیچ وقت خودمو زیر این فشار تصور نکرده بودم. ادم هایی که منو به اینجا رسوندن رو هنوز باها ...
نمیدونم در چه حالی هستی و چه موقعیتی از زندگی رو پیش رو داری ولی میدونم امروز روز قشنگی برای زندگی کردنه! امروز رو کمی بیشتر به خودت اهمیت بده و جز خودت هیچ کس رو نبین. زندگی همچنان سر جاشه نگران هیچی نباش فقط امروز رو کمی بیشتر خودت رو ببین. برو بیرون. قدم بزن. عمیق نفس بکش و از خودت تشکر کن که جا ...
چرا مردا انقدر تنبلن؟! به مجید گفتم مهمونا اومدن و رفتند ۴ تا بشقاب و استکان کثیفه بشور! دراز کشید خودشو زد به خواب! از حرصم ۴ تا بشقاب رو گذاشتم ماشین ظرفشویی و اومدم که بخوابم...! ...
شنیدین میگن «برای من آب نداره، برای تو که نون داره؟» جریانِ این مَثَل اینه که یه بابایی، یه بابای دیگه رو میبره وسط یه دشتی و میگه حفر کن تا به آب برسی. اون بابائه هی حفر میکُنه و هی پیش میره و هی تلاش میکنه به آب نمیرسه. میگه اینجا آب نداره ها. اون یکی بابائه ولی مدام میگه حفر کن. از اون غر زدن و ...
۱۸ سالم بود، بهش گفته بودم بیاد کنار کتابفروشی بهمن کرج! بچه تهران بود و زیاد شناختی از کرج و خیابوناش نداشت! به هر ترتیبی دیدم یه پراید سفید با شیشه های دودی ایستاد! من و محدثه رفتیم و سوار شدیم! با سلام و احوالپرسی سردش بهم فهموند که ناراحته از اینکه عقب نشستم! گفتم که اینجا پیش دوستم راحتترم! ۱۴ ...
تعطیلات تموم شد! چقدر دلگیر بود امروز! از فردا ۴۰۴ رسما شروع میشه برای من... تعطیلات امسال برخلاف سالهای گذشته جایی نرفتیم و خونه نشین بودیم! حقیقتا خوش نگذشت اونطور که باید میگذشت...! با بچه نمیشد رفت مسافرت، خیلی اذیت میکنه! از فردا همه چی دوباره مثل یه فیلم پلی میشه! خدایی حوصله ی شنیدن خاطرات مس ...