ما آدم‌ها، گاهی شبیه پرنده‌ای هستیم که نه یادش مانده پرواز چطور بود، نه باورش می‌شود که هنوز بال دارد. گاهی شبیه چای سردشده‌ای که کسی دیگر نمی‌خواهدش، اما خودش هنوز طعم محبت را در جان دارد. آدمی‌زاد، موجود عجیبی‌ست — هم‌زمان هم در جست‌وجوی نوازش است و هم از نزدیک‌ترین دست‌ها می‌ترسد. کودکی را در آغو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

هر روز از کنار جمعیت عبور می‌کنم و تماشاگر افرادی هستم که گویی استاد زندگی‌اند؛ در هنر لبخند زدن، در سکوت‌کردن و حتی در دل نبستن. اما من، همیشه جایی از مسیرم ناقص است. هنگام لبخند، بغض در گلویم حلقه می‌زند و هنگامی که باید سکوت کنم، تمام اندوه‌هایم را آشکار می‌سازم . بارها مقابل آیینه ایستاده‌ام و ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

می‌دونی، مهربونی فقط یه کلمه قشنگ نیس؛ مثِ پلیه که دل آدمارو به هم وصل می‌کنه. ولی سخته وقتی دستایی که به سمتت میاد، به جای گرفتن دستت، ولت می‌کنن و میرن. با این حال، بازم دلت نمیاد نامهربون باشی، حتی وقتی دنیا سرد و بی‌رحم میشه. تو مثِ یه چراغی که توی تاریکی می‌درخشه، حتی اگه هیچ‌کس قدرشو ندونه. ما ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تو هر جا که می‌ری، رد پای مهربانی می‌ذاری؛ حتی اگر کسی متوجه اون نشه. این رد پاها شاید کوچیک باشن، اما جهان را به مکانی بهتر تبدیل می‌کنن. شاید تو قهرمان بزرگ داستان‌ها نباشی، اما برای کسی که نیازمنده، تو همه‌ی دنیا هستی. مانا/1404 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

مادرش عکس را بوسید، مثل همیشه . در قاب کوچک، چشمان پسر هنوز می‌خندید . بیست سال بود که جنازه‌اش را پس نداده بودند . مانا/89 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

باران می‌بارید. پشت پنجره نشسته بود و به قطره‌هایی نگاه می‌کرد که بی‌وقفه فرو می‌ریختند؛ مثل افکارش، مثل خاطراتش . او آمده بود. بعد از سال‌ها . چای را که برایش ریخت، گفت: «از عشق بگو ... » نگاهش کرد، بی‌حس، بی‌کلام . گفت: «هیچ . » لبخندی تلخ نشست بر لب‌های زن . پرسید: «خو از مرگ بگو، از نبودن‌ها، از ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ساعت ده‌ونیم بود. آسمان شهر مثل صفحه‌ای سیاه با نقطه‌چین‌های نورانی. لیلا، گل یاس خشک کرده را لای دفتر خاطراتش گذاشت. قرارشان سر پیچ خیابان سعدی بود، درست رو‌به‌روی درخت نارون، کنار چراغ‌قدیمی. صدای کفش‌های مرد روی سنگ‌فرش آمد. مثل صدای آمدن بهار. او گفت: «اگه یاس هنوز بوی تو رو بده، برمی‌گردم...» ل ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تنهایی همیشه تاریکی نیست، گاهی آفتاب‌گیرترین اتاق هم می‌تواند خالی باشد. آدم‌ می‌خندد، با دیگران حرف می‌زند، حتی گاهی شلوغ‌ترین جمع را همراهی می‌کند، اما تهِ دلش، یک اتاق هست که درش را هیچ‌کس نمی‌زند. تنهایی یعنی دلت حرف دارد، ولی مخاطب نه. یعنی دلتنگی‌ات را قورت بدهی، چون کسی حوصله‌اش را ندارد. مان ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

در دنیایی پر از صدا و هیاهو، او در شکوه سکوت خود پناه گرفت. سکوتی که نه از ترس، بلکه از قدرت و آرامش سرچشمه می‌گرفت. در این سکوت، او توانست صدای واقعی قلبش را بشنود و مسیر تازه‌ای برای زندگی‌اش پیدا کند . مانا/1404 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

لطفا در مورد زندگی شخصی آدم‌ها نظر ندهید، بدون خرد و اطلاع از زندگی‌شان. شما جای آن‌ها نیستید . شما نمی‌دانید در مسیر پرپیچ‌وخم زندگی، چه چیزهایی را تجربه کرده‌اند . عاطفه‌شان را زیر سؤال نبرید ... شاید آن لبخند کوتاه، نتیجه‌ی نبردی طولانی با درد بوده باشد . شاید آن سکوت، فریادی باشد که هیچ‌وقت شنید ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید