امروز یکی از همکلاسیهای دوره دکترامون انصراف داد. یک آقایی بود که رتبه یک کنکور رو آورده بود. جوان بود. شاغل هم بود. طلبه سطح خارج بود و استادیار یک استادِ درس خارج. در دانشگاه بهشتی هم درس میگفت انگار. متاهل بود و یک بچه هم داشت تا جایی که میدونم. ارشد دانشگاه هم داشت از دانشکده الهیات دانشگاه ...
کدام آیه مسیر زندگی ام را روشن کرده؟ من اصلا نمیتوانم به این سوال پاسخ دقیقی بدهم. همه آیات برای من نور و تبیان بوده اند. شاید بهتر بود میپرسیدید کدام سوره راهت را بیشتر روشن کرده است؟ باز هم انتخاب برایم سخت است. راستش من اصلا با قرآن مواجهه جز به جز ندارم. من وقتی قرآن را باز می کنم، انگار به م ...
یه مدت زیادی بود که حالم، حالِ یک ضربالمثلِ بروجردی بود که فقط توی ذهنم تداعی میشد ولی یادم نمیاومد چی بود دقیقا. امشب خونه داییم؛ مادرِ زنداییم با اشاره به یکی از دخترام گفتند: خیلی آرومه و خانووووم ماشاالله! زنداییم گفت: نههه! :) شیرِ خونه و روبا دَر*. من خیلی ضربالمثلخون بودم در نوجوانی ولی ...
بابام دوشنبه شب راهی لبنان شدند. از بابا خواهش کردم به جای ما هم توی مراسم باشه... واقعا هرکس تونست بره؛ نماینده ایران بود. به جای همهی ایرانیهایی بود که دلشون ضاحیه جنوبی پر میزد. من تا امشب که برای سید نماز لیله الدفن خوندم حس اینکه ایشون شهید شدند رو نداشتم. فکر میکردم هستند. حتی پررنگتر و ح ...
ما امسال ۲۲ بهمن متفاوتی داشتیم. صبح، زود بلند شدم و کاچی درست کردم. بعدشم همه رو مجبور کردم زود آماده بشن تا بریم راهپیمایی. ساعت ۱۰ و ۱۰ دقیقه کنار تالار وحدت پارک کردیم و ساعت ۱۲ برگشتیم. هوا واقعا سرد بود و این رکورد خوبی برای ما با سه تا بچه بود. هرچند خودم خیلی دوست داشتم بیشتر بمونم ولی همسر ...
این مشغولیت های من و شرایط سخت کاری همسر، یه اتفاقاتی رو داره رقم میزنه که بعید میدونم در خیلی از خانواده ها حتی یکبار هم تجربه بشه. مثلا دقیقا نیمه شبِ سه شنبه ساعت 12 شب، فهمیدم که جلسه ای که دانشگاه دارم، ساعت چهار بعد از ظهر نیست! بلکه ساعت ده صبح هست. تازه محتوای جلسه رو هم من باید آماده می کر ...
از وقتی این مطلب رو خوندم، ذهنم خیلی درگیر شده. روز اول، چقدر گریه کردم باهاش. تصوراتم در مورد بهشت رو کلا تغییر داد. چرا؟ قبلا هم در مورد این خوابم نوشتم... این خواب رو سال های اول ازدواجمون، یه بار که من و مصطفی با هم قهر کرده بودیم، دیدم. خواب دیدم که در یکی از اتاقهای یکی از قصرهای بهشتمون هست ...
آه... مغزم رو میجورم و میبینم این زندگی من انگار بدون مفاهیم غربی قابل تعریف نیست. برای جمله بالا میتونم مرثیه بگم اما... هر بار که شروع میکنم به نوشتن پشیمونتر از قبل میشم. این بار فقط به عشق پدرم مینویسم. بابا توصیههاش رو خیلی تکرار نمیکنه. یکبار سالها پیش، وقتی مجرد بودم بهم گفت اگر می ...
نمیدونم دارم چه غلطی میکنم! این روزها به جای اینکه بشینم و مقاله بنویسم، مشغول درست کردن دسرهای سه طبقه و پان اسپانیایی میشم! به جای اینکه بچهها برن مدرسه و من یه نفسی بکشم و چند صفحه کتاب بخونم، بچهها که نمیرن مدرسه، منم مشغول درست کردن کاردستی و کشیدن نقاشی برای جشنواره حاج قاسم (که معلوم نی ...
کار نیکو کردن از پر کردن است یا هر کس گفت وبلاگنویسی در این عصرِ رسانههای جدید و اینستاگرام و ... به درد نمیخوره، با پشتِ دست محکم بزنید تو دهنش :) (چقدر خشن!) قطعا اگر شما هم ثمرهی هشت سال نوشتن در وبلاگ به صورت مستمر و آهسته و پیوسته در قلم خودتون میدیدید و در مورد وبلاگ چرند میشنیدید، شاید هم ...