وقتی از سفر برمی‌گردی خونه، چی می‌چسبه؟ من که دلم برای دست‌پخت خودم تنگ شده بود! وقتی سحر روز سه‌شنبه برگشتیم خونه، توی یخچال چند تا گوجه بود و چند تا بادمجون. با همونا، دمی‌گوجه با ته‌دیگ بادمجون درست کردم. برای شام همسر رو بیدار کردم و گفتم برو سیب‌زمینی بخر. می‌خواستم سیب‌زمینی تنوری درست کنم. ح ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

در مطلب قبل بحث کرامت نفس در گیت‌های بازرسی رو نوشتم. امیدوارم یه روزی بیاد که این قضیه حل بشه. که زائر به خاطر بازرسی، در ازدحام ساعت‌های شلوغی، دقیقه‌های نفس‌گیری رو لابه‌لای جمعیت له نشه. دغدغه این قضیه اگر دامن‌گیر گیت‌های مردانه هم بود، لااقل شنیده می‌شد اما متاسفانه، فقط در گیت‌های زنانه مسال ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سلام دوستان عزیزم. من خیلی عذرخواهم که نتونستم پیام‌هاتون رو جواب بدم. قطعا اونی که باید می‌شنید، شنید و اونی که باید جواب بده، میده. امام حسین علیه السلام، ظرفیت و طاقتِ ناچیز من رو می‌دونه و برای همین، شما رو معطلِ مثلِ منی نمی‌کنه تا پیغام‌رسون‌تون بشم. الحمدلله که خداوند به همه‌ی ما، حضرت اباعب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

در کاظمین، کاروان کوچیک ما، به کاروان اربعین بزرگِ دوستامون، ملحق شد. تو کاروان دوستانمون، نوجوان زیاد داریم. کودک هم همین‌طور. بچه‌های این کاروان، هر سال که از سفر اربعین برمی‌گردند، برای سفر سال بعدشون، برای بزرگترهاشون خط و نشون می‌کشند. که نکنه سال دیگه اربعین نبرنشون. بعضی‌هاشون کوله اربعین‌شون ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

راننده‌ای که ما رو رسوند نجف، پسر واقعا خوبی بود. حتی وقتی تصادف کرد، آروم و مودب رفتار کرد. آخرش ازش تشکر کردم به خاطر رانندگی خوبش. در جواب گفت: خادم.. خادم... حدودا بیست دقیقه قبل از اذان صبح رسیدیم نجف. من تو ماشین نتونستم بخوابم. یه مقدار کمر و گردنم در معرض آسیب هستند و تو ماشین، هیچ‌وقت نمی‌ت ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

صبح سه‌شنبه ما قرار بود حرکت کنیم ولی تا همسر بره ارزهایی که خریده بود رو تحویل بگیره، دیر شد و حدود ساعت ۱۱ ظهر راه افتادیم. اینم بگم امسال، برادرشوهر ۲۰ ساله‌ام هم با ما اومده سفر. بنده خدا تمام مسیری ‌که در ایران در ماشین نشسته بودیم؛ صندلی عقب پیش بچه‌ها بود. دیوانه‌اش کردند ولی نجیبانه هیچی نمی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بهمن_اسفند ۱۴۰۲ که رفتیم زیارت عتبات؛ وقتی برگشتیم؛ دیدم مامانم فرش‌های خونه‌مون رو داده قالی‌شویی و با خانم کمکی‌اش، یک یا دو یا چند روزی مشغول تمیزکاری خونه‌مون بودند. منتها به گفته خودشون، خونه‌‌ام تمیز بود. ولی خب خیلی جاها هم اثر زحماتشون مشهود بود. از چهارشنبه قبل که فرش‌ها رو دادیم قالیشویی، ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

خب وقتی سه سالم بود، ما رفتیم بوسنی هرزگوین. ولی مامانم یادش میره با خودش کتاب ببره. این بود که اون سال‌ها هرچی داستان تعریف می‌کرد، از خودش می‌گفت. قصه حضرت سلیمان و بلقیس مامانم، هنوزم توی ذهنم یک فیلم زنده و رنگی و پرتحرکه. اونم من که اون سال‌ها عاشق باربی و پرنسس‌ها بودم :) بعدها که بهش گفتم، یا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چهار از هفت. چهار کلاف از هفت کلاف صدگرمی لیزایِ باتیکم رو بافتم. دیگه وقت بافتن آستین‌هاش رسیده. ولی احتمالا کلاف کم میارم. رفتم تو نت ببینم عین کلافم رو پیدا می‌کنم، که نکردم. دو تا کلافِ عنابی خریدم که لبه آستین‌ها و پایین لباس رو با اون رنگ ببافم. دو میل چهل سانتی هم برای آستین‌ها باید می‌خریدم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امشب واقعا ساعت ۱۲ و نیم می‌خواستم بخوابم. زینب و لیلا هم خوابیده بودند، فقط فاطمه‌زهرا بیدار بود. همسر هم بیرون بود. رفته بود آردهایی که از سوپری خریده بود و من کیفیت‌شون رو نپسندیده بودم با تاید ماشین عوض کنه. فاطمه‌زهرا اصرار داشت که خودم رو با گوشی مشغول کنم تا اون خوابش ببره. گفتم نمیشه و برو ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید