همکلاسیم یک آقای حدودا ۴۰ ساله هست که فقط یه بچه زیر ۷ سال داره. اگر بحث بچه بشه، سر هر کلاسی میگه: بچه همش دردسره. از اول تا آخرش دردسره... هی هم تکرار میکنه. فکر میکنه خیلی حرف بامزهای میزنه. استادها هم معمولا میخندند و تایید میکنند. یعنی میخوام تهوع بگیرم! بسه دیگه. حیا کنید. یادش به خیر.. ...
این مطلب رو خیلی دِلی، برای خودم و سارا خانم نوشتم. در مورد یک فیلم خاطرانگیز... که اگر بشه بعد از ۷۰ سال، یک فیلم سیاه و سفید دید و لذت برد، اون فیلم، قطعا تعطیلات رمی هست. رابطه سه ضلعی حکمران، رسانه و جامعه، به شکلی نمادین در این فیلم به تصویر کشیده شده (البته بیشتر حکمران و رسانه) و در بخش پایا ...
امام رضا علیه السلام... قبول دارید خیلی خاصه؟ یه ایران به این پهناوری رو برامون نگهداشته مثل گل! نه... گلستان... رشته تحصیلی من طوریه که باید از زبان مورخان مختلف و با رویکردهای مختلف تاریخ رو بخونم. هرچی میخونم بیشتر شگفتزده میشم از اینکه الان ایران رو داریم! فقط داریم! تو بگو ایران تحریمه و لاغ ...
یک ساعت داشتم با پدربزرگ شوهرم تلفنی صحبت میکردم که لازم نیست این همه آدم دولتمرد و سرشناس رو برای عروسیمون دعوت کنیم. زیر دویست نفر خوبه. یه مراسم کوچیک و جمع و جور کافیه... شوهرم رو دیدم. ساعتِ ست عروسی خریده بودیم. مدلش خیلی لوکس و عجیب غریب بود و یک سنگ آبی جذاب مثل نگین توش به کار رفته بود. به ...
مدت مدیدی بود میخواستم ازتون بپرسم: به نظرتون کسی که دوست صمیمی نداره، مشکل داره؟ البته قبلش باید دوست صمیمی رو تعریف کنیم که میتونید در اینترنت پیدا کنید. من الان نظرم رو نمیگم که کسی دچار سوگیری نشه. اما شما به این سوال پاسخ بدید اگر دوست داشتید. ولی نکته عجیب در جلسه دومم با روانشناس این بود ...
دیروز رفته بودم دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و پشت درِ اتاق ۲۰۵ منتظر بودم کلاسِ استادم تموم بشه. زمان انتظار طولانی شد و من کیفم رو گذاشتم داخل کلاس ۲۰۶ و رفتم طبقه پایین که دستام رو بشورم. کلاس ۲۰۶ خیلی کوچیکه. مفید در حد ۳ دانشجو ظرفیت داره. صندلیای هم که من روش کیفم رو گذاشتم؛ چسبید ...
هر جلسه، باید خودم به آقای دکتر بگم که جلسه قبل چی گفتند و چه کارهایی باید میکردم. این جلسه؛ لبتاپم رو برده بودم. بعد از روی نوشتههای تایپ شدهام، صحبتهای جلسه قبلش رو مو به مو ارائه دادم و تمرینهام رو براش گفتم؛ آخرش هم تصمیم جدیدم رو به دکتر گفتم... دکتر که با دقت گوش میداد، لبخندی زد و گفت ...
چند روز پیش همسر گفت آخر هفته دعوتش کردند مشهد. همین رویدادی که آقای حامد خواجه هم توی وبلاگشون ازش نوشتند. ولی مایل نبود به رفتن. دوست نداشت بدون ما بره مشهد. ولی گفتم حتما برو و به جای ما هم برو زیارت. قبلاها ته دلم چقدر کفر بود. چقدر شاکی بودم از خدا که چرا مصطفی واسه خودش میره این شهر و اون شهر ...
در این مطلب، مهتاب جان توصیه عرفانی خودش رو نوشت و من هرچقدر فکر کردم، دیدم چیزی به ذهنم نمیرسه که بخوام بگم... از اتصال به آقا امام زمان علیه السلام برای رشد انسان چیزی بالاتر نیست. لیلا و برادرزادهام، با فاصله کمتر از ۲۴ ساعت به دنیا اومدند :) اما دیشب فهمیدم که برادرزادهام از پوشک گرفته شده. ...
با اینکه دل کندم از بیان و گفتم عیبی نداره اگر هرچی نوشتم پریده باشه و حتما سرآغازی بر یک شروع نو هست... اما ناگهان یادم اومد برای یک جلسه در دو سه روز آینده، یک سری یادداشت اینجا گذاشته بودم :') و کی حوصله داشت از حافظهاش کار بکشه... نیت داشتم اگر بیان دوباره حالش خوب نشد، از هرررررر جایی که می ...