ساعت ۷ و نیم است و من در پارک نشستهام. علیرضا قربانی میخواند: خندههای تو مرا باز این فاصله کشت ... این آهنگش را بسیار دوست دارم. تنها در پارک نشستهام پس با خیال راحت آهنگ را روی تکرار میگذارم و بلند بلند همراهش میخوانم. محاسباتم برای رسیدن به مطب دکتر اشتباه در آمده است. زودتر از موعد رسیدهام ...
امروز بیشتر از دیروز احساس دلتنگی کردم. دلتنگی را قورت دادم و حالا با دلدرد ناشی از هضم نشدن این دلتنگی دارم آماده میشوم که بیرون بروم. همین که آدمی خودش مسئولیت قانع کردن خودش را برعهده دارد بسیار سخت است. راستی خیلی مسخره از هوش مصنوعی پرسیدم: پسرها هم دلتنگ میشوند؟ سوال الکی بود اما باید میپرسی ...
حدود دو ماه دیگه تولد منه و من از الان پلن تولدم رو چیدم. عکسایی که دلم میخواد بگیرم رو انتخاب کردم. حالا تا سالهای پیش تولد برام شوخی بود و این جور بودم که وا حالا تولدته چته. البته عقیدهام این بود که این روز خاصه و تنها روزیه که کلا برای خود آدمه ولی این که از دو ماه پیش برنامه بریزی نداشتم: )) ...
امروز دوستم گفت: برای شکست عشقی، زیادی خوشحالی! این جمله را خواندم. چندین بار خواندم. من برای شکست عشقی زیاد خوشحالم؟ نه واقعاً. من خوشحال نیستم. فقط نمیدانم چکار کنم. دوستش داشتم و دارم اما نمیتوانم جای او تصمیم بگیرم. دیشب بسیار دلتنگ بودم. راستش را بخواهید قرص خوابم را زودتر میخورم که شبها فر ...
بزرگسالی جالب این گونه است. صبح بیدار شدم اولینچیزی که یادم آمد این بود شکست عشقی خوردهام. دوربین جلو را باز کردم و دیدم چشهایم ورم کرده است. خواهرم صدایم کرد بلند شو آمدهاند چوبها را برش بدهند. پس شکست عشقی را عقب زدم و بلند شدم. از چند پست پیش گفتم که در حال تمیزکاریام. کتابخانهام را چیدم. ...
دیشب دیگر تمام شد. تمام که میگویم منظورم تمامِ تمام است. چشمهایم را در دوربین سلفی که نگاه کردم، ورم کردهبودند. آخر دیشب با خواندن پیامش، انگار خنجری در قلبم فرو کرده بودند. با این که پیام خداحافظی را اول من داده بودم اما باز هم خداحافظی، خداحافظی است. اخ اخ در ادامه پیام خداحافظی را گذاشتم. بودن ...
امروز بیدار که شدم، هنوز اثرات جدایی دیشب را حس میکردم. بلند شدم رفتم توی پذیرایی و پدرم را دیدم دراز کشیده است. مثل همیشه رفتم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم. توی دلم با خودم فکر کردم من چقدر خوشبختم که در ۲۶ سالگی هم هنوز میتوانم به خانواده ابراز احساسات کنم. مادرم را در آغوش بگیرم و کنار پدرم بخوا ...
روزهایی که غم دارم بیشتر از هر زمان دیگر به کلمات روی میآورم. کلمات برای من همانند مسکن عمل میکنند. مینویسم و مینویسم و میبینم حالم بهتر است. حالا این روزها کمی غم دارم و غمآلودم. احساساتم را دارم حلاجی میکنم. خواستن و نخواستن را، دوست داشتن و دوست نداشتن را، تلاش کردن و تلاش نکردن را و هزارا ...
دیشب برایم سخت بود. با یکی از دوستانم صحبت کردم و در نهایت گریه کردم. اشکهایی که ریخته شدند قطرههایی بودند پر از دوست داشتن، انکار و پذیرش. دارم به احساساتم فرصت میدهم که خود را نشان بدهند. با احساستم دوست شدهام. ما فقط همدیگر را داریم. دیشب به خودم فکر کردم. چندین بار از دوستم پرسیدم: من کافی ...
بالاخره من و آقا ح صحبت کردیم. صحبت که میگویم، صحبت منظورم نیست. تنها کلمه کردن آنچه که میدانستم و در آن صفحه چت نوشته نشده بود، منظورم است. راه رسیدن نیست. راهی که هر دو آن را بتوانیم انجام بدهیم. نوشت تصمیم نهایی را تو بگیر. تصمیم راجع به چه چیزی؟ راجع به نبودن راه؟ راجع به تلاش نکردن؟ از دید انف ...