برای تمام دوستان نزدیکم تبریک عید اختصاصی نوشتم، نمیدانم چه حسی میدهد ولی دوست داشتم آنچه را برایشان در دل آرزو دارم بنویسم، نه فقط بگویم عیدت مبارک. این جا هم میتوانم بگویم که امیدوارم بهار امسال، بهار کل زندگیتان باشد. من عاشق بهارم و بهار را برایتان آرزو میکنم. روزهای زندگیتان پر از شکفتن، رس ...
دیروز نوشتم که هورمونهایم بهم ریختهاند ولی انتظار نداشتم نیمه شب با حالت تهوع و درد شدید بیدار شوم. حتی لحظهای فکر کردم دارم میمیرم. هیچ وقت این قدر شدید روحی و جسمانی درگیر پریود نشده بودم. دو ماه است همهی سلولهایم سرویس میشوند. مشخص است یک چیزی درست نیست. حالات روحیم واقعا بد میشود با این ...
امشب واقعاً حالم خوب نیست. غم و اندوه زیادی بهم هجوم اورده و نمیدونم چه خاکی تو سرم بریزم. حس بدبختی، ناکامی و نارضایتی داره دهنمو سرویس میکنه. باز هم دلم میخواد خانم علیزاده بودم و نزدیک درخت. اول فکر میکردم دل تنگشم بعد دیدم نه. میدونید من دلتنگ الان اون آدم نیستم، چیزی که از دست رفته، رفته. به فر ...
در دو روز گذشته به شکل وحشیانهای میلم به شکلات زیاد شده بود. میل که میگویم یک اشتهای بدون کنترل بخوانید. من هم انگشت بر دهان بودم که خدایا چه شده است؟ من مثل سگ از دیابت میترسم و این گونه شکلات نمیخورم، پس این کیست؟ من کجایم؟ تمام قرصهایی که مصرف میکنم را جستجو کردم و عوارضشان را خواندم. هیچ ک ...
دلتنگشم و سوال همیشگی احتمالاً اینه اونم دلتنگم هست یا نه؟ دلم میخواست امشب با هم حرف میزدیم و با شوخیهای سبک فضا رو نرم میکردیم. نبودنش سنگینه. گاهی این سینگنی بیشتر از توانم میشه و خب خیلی وقتها هم قابل حمل هست. الان هم میشه تحملش کرد ولی دلم میخواست بود و خودش جای خالی خودشو پر میکرد. دلم تنگشه ...
مامانم مسواک برقی رو دید و با شک و تردید گفت از کجا؟ گفتم خریدم. گفت از فلان جا؟ تایید کردم و بحث رو عوض کردم. بعد ظهر با خودم فکر کردم و گفتم بذار بهش بگم آقای م.ح خریده. عصر داشت اتاق رو جارو میکرد. مسواک به دست وارد شدم و گفتم مادر؟ گفت بلهههه : بیا یه حقیقت رو بهت بگم. گفت چی شده؟ : این مسواک رو ...
امروز رفتیم مدرسه و هیچ کس نیومدهبود، هیچ کس. مدیر خل وضعمون گفت تا ساعت سه باید بمونید. فکر کنید تا ساعت سه. خدایا از شانس من دفتر طراحیم رو برده بودم و این طرحها رو کشیدم https://uploadkon.ir/uploads/b86b17_2520250317-155104.jpg یکی از همکارا هم دفتر طراحیش باهاش بود برای اونم یک کلاغ کشیدم. ...
عصر خیلی خسته بودم و خوابم گرفت. ساعت یازده بیدار شدم و الان دارم از دلتنگی شرحه شرحه میشم. اگر از تلگرام لوگ اوت نکردهبودم حتماً پیام میدادم که دلم برات تنگ شده. یک کار بیهوده و عذاب آور خداروشکر از تلگرام زدم بیرون. اما راستش دلم براش تنگ شده، برای حرف زدن باهاش و غر زدن. نبودن همیشه همین طور بو ...
امروز کمی بیشتر از قبل دلتنگ و دلگیر بودم. مدرسه همهی بچهها اومده بودن. خداحافظی کردم و گفتم که فردا نیان. یکی از زنگهای تفریح وارد دفتر شدم و دیدم سه تا آقای متشخص نشستن. من هم نشستم و متوجه شدم از اهالی روستا هستن و شورای روستا و اینا محسوب میشن. داشتن راجع به آموزش صحبت میکردن. یه نکتهای که ا ...
امروز، روز ناگفتهها رو بشنو و ننوشتهها بخوانه. دوست ندارم چیزی بگم یا بنویسم فقط دلم میخواد در سکوت زل بزنم. کاشکی امروز کسی با من حرف نزنه. ...